همه چیز از یک روز عادی شروع میشود. بعد از ظهری معمولی. یک فنجان چای دستهدار. توی اتاق. پشت میز کامپیوتر.به بهانه یک سرچ ساده و یا چک کردن ایمیل و یا سرزدن به یکی دو سایت خبری و یا هر چه هست… نتگردی از همان جا آغاز میشود. اوایل خیلی طول نمیکشد. یک ربع یا نهایت نیمساعت. جذابیت آن چنانی هم ندارد، ولی توی بعد از ظهرهای دیگر چیزهای جدیدتری کشف میشود.
مثلا یک سایت جالب که پر از مدل مو و لباس است، یا آن یکی که کلی طالع بینی و تستهای روانشناسی دارد و یک چیز خیلی هیجان انگیزتر به اسم «وبلاگ!»
وبلاگ، دنیایی با هزار رنگ و هزار شکل. از موضوعات شخصی و درسی گرفته تا سیاست و بهداشت و فرهنگ و دین و الی آخر. یک بعد از ظهر خاص، ساعتها میگذرد بی آنکه متوجه باشیم زنجیروار چند تا وبلاگ را دوره کردهایم.
شب همان روز با خودمان فکر میکنیم چه خوب است اگر ما هم یک وبلاگ داشته باشیم. جایی برای حضور مجازی و اعلام «بودن» در ناکجا آباد اینترنت. یک جایی برای خود خودمان. بدون آدمهای واقعی دور و بر. بدون مزاحم. یک حس ظریفی در وجودمان شروع میکند به رشد کردن. تمایل به کشف دنیای جدید سرتاسر فکر و ذهنمان را پر میکند و فردای آن روز یک آدرس با سه تا دبلیو و یک پسوند دات نقطه چنین بلاگ، مال ماست.اوایل خوانندههایمان کماند، ولی خوشحال میشویم از بودنشان. دوست داریم ما هم بخوانیم شان. بشناسیم شان. و همین طوری، خیلی ساده و بدون دردسر، با هم دوست میشویم. دوستیهایی که در فضای واقعی شاید هرگز شکل نگیرد. دوستیهایی بر اساس خود مجازی افراد که گاه فرسنگها تا خود واقعیشان فاصله دارد و شاید حتی درست نقطه مقابلش باشد.
ولی این چیزها خیلی اهمیت ندارد، مگر نه؟ توی ذهنمان میگوییم ما فقط خوانندههای وبلاگ هم دیگر هستیم، این که اشکالی ندارد؟ چه فرقی میکند زن یا مرد؟ اصلا توی اینترنت دیگر جنسیت معنا ندارد. نه چهره کسی را میبینیم و نه صدایی می شنویم. نباید سخت گرفت.
حالاست که آن یک ربع، نیم ساعت چند ماه پیش تبدیل میشود به چندین ساعت در روز. یک حالت وسواس بیمارگون. اشتیاق برای نوشتن و خواندن دوستان، عجیب نیست که بسیار بسیار وقت ببرد.
دوستانی که گاها دخترانههای بسیار خصوصی و آشکاری مینویسند، یا برعکس آن، یک زندگی کاملا مردانه را آشکار میکنند و دسته سومی که هیچ وقت نمیفهمی دختر هستند یا پسر؟ و همین باعث میشود هر دو طرف احساس کاذبی نسبت به آن شخص پیدا کنند. روابط راحت. بدون در نظر گرفتن محرم یا نامحرم بودن مخاطبشان اینها میشوند مجموعهای از چندین آشنای وبلاگی که همیشه وبها و کامنتها و پروفایلهاشان را میخوانیم و بعد واقعا «آشنا» میشویم با هم. برای هم از زندگیمان مینویسیم، از سختیها و غمها، از خوشحالیهای درونی، از درس، از کار، از زندگی، از سیاست. نظراتمان را بدون ترس مینویسیم. بحث میکنیم. بعد میبینیم، نه، کامنت دیگر جا ندارد برای نوشتن _راستی چه قدر حرف داشتهایم برای گفتن!_ یک کامنت خصوصی میگذاریم با آدرس ایمیل. چه طوره بحثمان را آنجا ادامه دهیم؟
نمیخواهم بگویم غالب این ارتباطها با یک شخص نامحرم است، ولی متاسفانه هست. بی هیچ اغراقی.
هیجان ایجاد رابطه با جنس مخالف همیشه وسوسهانگیز است. بسیاری از ما با تقیدات بزرگ شدهایم. یاد گرفتهایم حرمت نگه داریم. چه قدر آیه و حدیث بلدیم از تیر نگاه، از صحبت بی جا، از حفظ حجاب!
ولی اینجا که نگاهی در کار نیست! اصلا چه اشکالی میتواند داشته باشد؟
این مرحله، یک راهروی تاریک و بی سرانجام است. جایی که خودمان باید تصمیم بگیریم. تصمیم درست بگیریم. با وجود این که خیلی چیزها مبهم است.
اصل این رابطه؛ دلیلش؛ ضرورتش.
از ذهنمان میگذرد: «یک مشت فکر مزاحم(!) اصلش هدف ما بحث درباره یک مسئله «دینی» مهم است. مگر نه؟!»
خودمان را گول میزنیم. و همین نقطه آغاز اشتباه دیگری است.
رابطه در ایمیل به لحاظ کاملا خصوصی بودنش شکل دیگری به خود میگیرد. از همان بحث دینی و مذهبی میرسد به صحبتهای شخصی. چه میخوانید در دانشگاه؟ چند ساله هستید؟ مال کدام شهرید؟ یک ایمیل بامزه رسید برایم امروز. طوری نیست بفرستم برایتان؟ راستی آی دی مسنجر دارید شما؟
ذره ذره… ریز ریز.
آنقدر تدریجی و آرام که باورش نمیشود کرد. یک وقت به خودمان میآییم که…
دوستی در اینترنت هیچ فرقی با دنیای واقعی ندارد، همان روند، همان خوشیها، همان مشکلات.
متاسفانه به علت حذف رویارویی مستقیم، خیلی از ما فکر میکنیم نیازی به رعایت قیدها نداریم.
دلمان آزادی میخواهد و فکر نمیکنیم این آزادی چه بهایی میتواند داشته باشد برایمان.
وقتی یک دختر، یک زن، از خودش مینویسد و آن را در فضای عمومی مثل وبلاگ میگذارد، در واقع خودش را به شدیدترین شکل ممکن آسیبپذیر میکند.
وقتی روابطش با یک نامحرم به مراحل خصوصیتری مثل ایمیل و چت کشیده شود، آنوقت دیگر هیچ چیز قابل پیشبینی نیست. حتی اگر طرفش فرد سالم و قابل اعتمادی هم باشد، نمیتواند تضمین کند به او وابسته نمیشود… که به او «علاقهمند» نمیشود.
حرف آخر :
هر دختر مانند گل صد پری است که رو به خورشید حیا و نور نجابت پر و بال میگیرد.
مراقب باشیم که طوفانهای سهمگین عصر ارتباطات، گلبرگهای ظریفمان را از بین نبرد
وبلاگ دختر چادری