حضرت امام حسن مجبتی علیه السلام بر شیفتگان
اَلتَّقوى بابُ کُلِّ تَوبَهٍ ورَأسُ کُلِّ حِکمَهٍ وشَرَفُ کُلِّ عَمَل
امام حسن علیه السلام فرمودند:
تقوا ، باب هر توبه و سرآمد هر حکمت ، و مایه شرافت هر کارى است
بحارالأنوار، ج ۷۵، ص ۱۱۰
آه از مـصیـبـت حـَـسـن و حـال مـضـطـرش
اَحـشــای پــاره پــاره و، قــلــب مــکــدرش
آن دردها کـه در دل غـمگین نهفتـه داشـت
و آن زهــرهـا کـه در جـگــر افـروخـت آذرش
آن طـعـنـهها کـه خورد ز دشمـن به زندگی
و آن تـیـرهـا کــه زد پـس مـردن بـه پـیکرش
یـک لـحظه ساغرش نشد از خون دل تهی
بــعــد شـهـــادت پـــــدر و فـــوت مــــادرش
الله اکـبـر از لــب آبـــی کــه نـیــمــه شـب
نـوشــیــد و سـر زد از جــگــر الله اکــبــرش
ز الـمـاس سوده، رنگ زمرد گـرفت، سیـم
یـاقـوت کرد جـَزع و چـو بــیـجـاده، گـوهـرش
آهـی کـشید و طشت طلب کرد و خون دل
در طـشت ریــخـت نـزد ستـمدیده خواهرش
زینب چو دید طشت پر از خون، فغان کشید
گـویـی بـه خـاطـر آمـد از آن طـشت دیگـرش
چـنـدان کـشیده آه کــه آتـش گـرفـت چـرخ
چندان گریست خون که گذشت آب از سرش
“ادیب الممالک فراهانی”امیری
آخر، غربت هم اندازهای دارد،
صبر هم حدی دارد،
غم هم…
آه! چه بگویم از غمهای بیکران تو ای پیشوای غریب!؟
گفتم: غریب؟ چه کنم که حروف، غیر از این توانی برای بیان حال تو ندارد؛
وگرنه کجا با یک کلمه میشود به عمق غربت تو رسید؟
حال تو را چه کسی جز خدای تو میداند؟
تو حتی در میان اهل خانه خود غریب بودی
و نگاه غمگینت را حتی از همسرت میپوشاندی.
دلت شده بود خانه دردهای نگفتنی.
جز به خواهرت، به چه کسی میتوانستی اعتماد کنی؛
آنگاه که ظرف طلب کردی برای فوران درد این سالها؟
سالها بود زهر در کام داشتی و دم برنمیآوردی.
سالها بود به هر بهانهای راه خانه مخفی مادر را پیش میگرفتی
و زائر شبانه اش بودی، دردت را به خاک او که نمیگفتی،
دیگر چه کسی میتوانست مرهم زخمهایت باشد؟
سالها بود حتی برای زیارت مزار جدت
باید از ازدحام نگاههای مرموز و پرکینه ای عبور میکردی
و خود میدانستی معنی آن نگاهها را.
سالها بود پشت صبر را به خاک رسانده بودی
و طاقت برایت شده بود لهجه هر مصیبتی.
با این حال، هر که از هر کجا بینصیب میماند،
راه خانه تو احاطه اش میکرد و ناگاه،
خود را جلوی دروازه کرامت تو میدید
و بی پروا طلب میکرد حاجتش را.
آخر میدانست کریمی و به این صفت از همه به جدت شبیه تری؛
حتی چهره نورانیات، همه را مسافر روزهای خوش مدینه با رسول میکرد.
از کوچه که میگذشتی، هر کس به بهانه ای در مسیر راهت میایستاد
تا لحظه ای، جلوهای از بهشت را در سیمای ملکوتی تو ببیند
و تو با آن لبخند ب یریا و مهربانت به او سلام کنی؛
درست مثل جد بزرگوارت.
با این همه، تو در شهر خودت هم غریب بودی
و در خانه ات و در میان دوستان.
حالا چگونه میشود این همه غربت را
با یک کلمه تصویر کرد؟!
امام مظلوم و غریب ما،
یا حسن مجتبی علیه السلام !
سلام برتو و بر صبروکرامتت
سلام برتو ای غریب تر از غریب
بابی انت و امی ونفسی لک الفداء
یا کریم آل طاها