خانه / پرونده ها / داستان / روش های تربیتی یک مادر

روش های تربیتی یک مادر

من نمیدونم چی بگم.از کجا بگم!

من از همون بچگی به حجاب علاقه داشتم. یادمه وقتی نزدیک به سن تکلیفم شد با مامانم رفتیم تا ایشون برام مانتو بخرن. انقدر بازار رو گشتیم که نگو. چون جثه ی من ریزه میزه بود برام مانتو پیدا نمیشد. اصلا مغازه دارا تعجب می کردن که من اومدم مانتو بگیرم.

بالاخره بعد از کلی جستجو یه مانتوی مناسب برام پیدا شد. خیلی از فامیل از من میپرسیدن آخه توی بچه ی کوچولو مانتو پوشیدنت چیه؟! از این و اون شنیدم و شنیدم…

من همه ی این تو ذوق زدن ها رو میشنیدم.اما نمیدونم مامانم با دل من چیکار کرده بود.چه نهال عشقی در وجودم کاشته بود به کدوم بزرگوار متوسل شده بود.به کدامین وجود امید بسته بود که این حرفا روم تاثیر نداشت! از این گوش میشنیدم و از اون گوش بیرون میکردم…اما کمی تا قسمتی هم ناراحت می شدم ها…

حجابم از اینجا شروع شد تا این که وقتی رفتم کلاس پنجم احساس بزرگی کردم.دوست داشتم چادری بشم.واقعا نمیدونم چرا اینقدر چادر رو دوست داشتم و البته دارم… دوست داشتم اگه حجاب دارم کاملترینش رو داشته باشم…

مامانم هم برام از این چادر کیفی ها خرید.وای که وقتی یاد اون روز میفتم که برای اولین بار چادری شدم ته دلم یه جوری میشه. انگاری قنج میره.آخه بابا یه پا خانوم شده بودم واسه ی خودم.

با همون چادر از خونه زدم بیرونو رفتم سر خیابونمون تا سوار سرویس بشمو برم مدرسه… اولش خیلی خیلی خیلی برام سخت بود.جمع و جور کردنش…چند دفعه پیش اومد که وقتی میخواستم سوار سرویس بشم خوردم زمین و وسط سرویس پهن شدم… اونوقت بود که با خاک یکی میشدم…وای که چقدر خجالت میکشیدم… مثل این دخترای دست و پاچلفتی شده بودم.البته چون من بچه بودم خوب طبیعی بود که برام کمی سختتر باشه…

اما با تمام این ها من عطایش را به لقایش نبخشیدم…!

از اون به بعد شد رفیق راهم… رفیق که میگم ازاون رفیقها… جز با وفایی چیزی ازش ندیدم…آخه از این جهت ما رو روسفید کرد پیش حضرت زهرا(سلام الله علیها)

من همینجوری بزرگتر شدم و… و چادرم هم با من بزرگتر شد.آره فقط سایزش عوض شد و گاهی هم جنسش…

میدونی وقتی چادرمو سرم میکنم انگار یه حریمی رو،یه حرمتی رو برای خودم قایل میشم. اون وقته که هر کسی اجازه پیدا نمیکنه وارد حریم من بشه.هر کسی جرات پیدا نمیکنه به شخصیت من،به وقار زنانه ی من توهین کنه…اینجاست که با تمام وجود عاشق این چادرم میشم.من به یک تکه پارچه ی بی جان عشق نمی ورزم بلکه حریمی را عاشقم که به من جان میدهد.پویایم می کند و حرمتم را ایمن می دارد.

“چادرم” دوستت دارم بابت همه ی این ارزشهایی که برای وجودم به ارمغان آوردی. واقعا دوستت دارم و به تو عشق می ورزم.

یا علی

حجاب بوی خوش گل عفاف است.

همچنین ببینید

داستان حجاب

بهش گفتم: امام زمان (عج) رو دوست داری؟ گفت: آره! خیلی دوسش دارم. گفتم: امام ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *