خانه / پرونده ها / داستان (صفحه 5)

داستان

مامان! من منحرفم به نظرتون؟

چند روز پیش همراه دخترم رفتم مدرسه شون که امتحان ورودی دبیرستانش رو بده.  توی حیاط معطل ایستادم تا امتحانش تموم بشه و با هم برگردیم خونه که دیدم یه خانم مانتویی، خوشگل اما

ادامه مطلب

طلبه جوان و دختر فراری/ماجرای واقعی

طلبه جوان و دختر فراری صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند. شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و …. محمد باقر گفت : شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم ...

ادامه مطلب

خاطره ای از آیت اللّه مروارید

خاطره ای از آیت اللّه مروارید بنده در مراجعت از عراق بعد از قضایای مسجد گوهر شاد به واسطه قطع ارتباط بین مشهد و تهران که از ناحیه خود دولت به وجود آمد. هر کس میخواست عبور کند میباید تحت کنترل باشد و مراقبت شود. چند روزی در تهران ماندم ...

ادامه مطلب

این ماجرا واقعی است؛مادربزرگ من و کشف حجاب!

آن روزها اگر کسی به اسب شاه یابو می گفت روزگارش سیاه بود چه برسد به این که در مراسم رسمی کسی خلاف چارچوبهای تعریف شده عمل کند. این ماجرا واقعی است مادر بزرگم تعریف می کرد :  مدتی از ترس ماموران کشف حجاب حمام نرفتم ولی یک روز از ...

ادامه مطلب

نگاه به نامحرم مقدمه گناه

جوانی از انصار در مسیر خود با زنی روبه رو شد. در آن روز زنان مقنعه خود را در پشت گوش ها قرار می دادند، چهره آن زن نظر آن جوان را به خود جلب کرد و چشم خود را به او دوخت.

ادامه مطلب

چادر حضرت زهرا(س) و مسلمان شدن یهودیان

نور بود و نور که می‌تابید. خانه‌ی مرد یهودی غرق نور شده‌بود. اول وحشت کرد: “نکند گرویی مرد مسلمان آتش گرفته است؟” کمی نزدیک‌تر شد. نه! چشمه چشمه نور سپید بود که از آن چادر مشکی می‌جوشید. طاقت نیاورد. رفت سراغ قوم و خویش‌های یهودی‌اش. گرداگرد پارچه سیاه که دیگر ...

ادامه مطلب

پند مرد عارف به جوان تازه داماد

در یکی از روزهای گرم جوانی که تازه ازدواج کرده بود خود را به نزد عارفی رساند و به او چنین گفت:من از راه دوری آمده ام تا از شما سوالی ببرسم که مدتی است ذهنم را مشغول کرده است.عارف گفت سوالت را ببرس, اگر جوابش را بدانم از تو ...

ادامه مطلب

فیلم موبایلی از یک دختر که پسری را تکان داد!!

با چند دختر جوان رابطه خیابانی داشتم و آنها را با وعده های دروغین خام کرده بودم. من همیشه نصیحت های مادرم را به مسخره می گرفتم و می گفتم مرا به حال خود بگذارید تا روزهای خوش جوانی ام را سپری کنم و …! اما راست می گویند که ...

ادامه مطلب