

دوباره «محرم» با تمام لحظه های داغدارش زنده می شود و در هر روز غربت خاموشی یک ستاره تکرار می شود.
« آه از اندوه ریحانه رسول »
فاطمه علیهاالسلام ،
صبر لایزال نبوی بود
که در هیأت عفتی سر به فلک کشیده،
چادر به سر میکشید و در کوچه های مدینه،
در تمام رهگذرهای هستی،
حضور خدا را به کائنات، یادآور میشد.
سیلی ستم و تازیانه کینه را به جان خرید
تا هجوم تندبادِ انکار،
شمع یکتنه حقیقت را خاموش نکند.
افسوس از سوره کوثر که در آن خانه گِلین،
همسایه اهالی غفلت و سنگدلی شد!
آه از زمزمههای شرحه شرحه بتول
که در نیمهشبِ سجاده و تسبیح،
ارکان عرش را به لرزه میافکند!
آه از ریحانه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله
که در مشام حسادتِ زمین، به هدر میرفت
و چشمانِ حقیقت ستیز زمانه،
رخساره طهارتش را طاقت نداشت.
سودابه مهیجی

ای روح آفتاب چرا پا نمی شوی؟
بانوی بو تراب چرا پا نمی شوی؟
رکنم شده خراب چرا پا نمی شوی؟
زهرا بده جواب چرا پا نمی شوی ؟
بر جمع ما بتاب چرا پا نمی شوی ؟
رفتی و روی صورت خود را کشیده ای
ای مادر حجاب چرا پا نمی شوی ؟
بی تو تمام ثانیه ها دق نموده اند
رفته زمان بر آب چرا پا نمی شوی؟
اینجا خدا هم آمده و گریه می کند
بر اشک بو تراب چرا پا نمی شوی؟
روی کبود تو به نگاهم اشاره کرد
مُردم از این خطاب چرا پا نمی شوی ؟
می میرد از تنفس دلگیر کوچه ها
این غنچه های ناب چرا پا نمی شوی ؟
بر تمامی شیعیان تسلیت باد

آرزوى ترک دنیا بر زبان یادگار نبی
در مورد آرزوى مرگ، در دل و جان دختر گرامى و با فضیلت پیامبر عالیقدر اسلام، بیان روشن و توضیحات مفید و روشنگرى توسط محدث اربلى، از علماى ارجمند قرن هفتم و صاحب «کشفالغمه فى معرفه الأئمه» ارائه شده است که بازگویى آن در بر دارنده ى نکتههاست.
از این رو شمه اى از آن گفتار به صورت اختصار در اینجا نقل مىشود. وى مىگوید:
«طبیعت بشر بر حب ذات و علاقه به ادامهى حیات خویش نهاده شده است.
عموما بشر از مرگ گریزاتن و عاشق و علاقمند حیات و زندگى خویش است. انبیاى الهى هم با آن همه عظمت و جلالت قدر و فضیلت، باز از این قاعده مستثنى نیستند، و در این علاقه با عموم مردم شریک و یکساناند. داستان حضرت آدم با آن همه طول عمر و مدت زندگىاش باز هم آرزوى حیات و ادامهى زندگى را داشت و همیشه از خداوند متعال آرزوى عمر طولانى و زندگى بیشتر مىکرد، خود گواهى بر این حقیقت است.
حضرت نوح که از لحاظ سن و سال در حدى بود که به تصریح قرآن مجید، تنها ۹۵۰ سال در میان قوم خود به دعوت مردم و تبلیغ راه حق و توحید مشغول بود، وقتى اجلش فرارسید هنوز از زندگى سیر نبود.
زیرا چون در لحظات آخر از او پرسیدند که دنیا را چگونه یافتى؟
پاسخ داد: «دنیا را خانهاى دیدم داراى دو در، که از یک در به اندرون آیند و از در دیگر بیرون روند» و مفهوم این جمله، شدت علاقه به حیات و دشوارى جدایى از دنیا را در نظر آن پیغمبر کهنسال و منادى توحید نشان مىدهد.
و یا حضرت ابراهیم از حقتعالى خواسته بود که تا او خودش آرزوى مرگ نکرده است، او را از دنیا نبرد.
و یا حضرت موسى در مفارقت از دنیا و به هنگام فرارسیدن آخرین لحظات عمر، با ملک الموت محاجه و گفتگو داشت و دل از دنیا نمىبرید.
آرى اینها، فقط شمهاى از احوال انبیاى عظام بود که با وجود علو درجه و رفعت شأن و عظمت مقام، باز از دنیا سیر نمىشدند و به ترک حیات و قطع زندگى رغبت نداشتند…
ولى فاطمهى زهرا علیهاالسلام با آن سن و سال اندک و در عنفوان جوانى، چنان با شور و شوق در انتظار مفارقت از دنیا و ترک حیات بود که دریافت خبر رحلت خویش از پدرش را جشن و سرور تلقى مىکرد، و بسیار خوشحال و شادمان بود که زودتر بر پدر بزرگوارش نزول خواهند کرد. و این امر، یکى از اسرار عظمت روحى و معنوى اهلبیت علیهم السلام است که در آنان به ودیعت نهاده شده، و امرى است که تنها به آنان اختصاص دارد». (۱)
همین معنى را فاطمه علیهاالسلام خود نیز ضمن همان خطبهى شورانگیزى که در مسجد مدینه و در حضور جمع کثیرى از مردم ایراد کرد، بیان فرموده است. بدینصورت که حضرتش در آن گفتار کوبنده و پرشور، پیرامون رحلت پدر بزرگوار خود مىگوید:
«خداوند او را با رحمت و رأفت خویش به سوى جوار خود قبض روح فرمود، و از مشقت و رنج و درد این دنیاو تحمل وزر و بال آن آسوده ساخت و مشمول رضوان و خشنودى خود نمود».(۲)
این جملات عمیق، خود مىتواند بازگوکنندهى دیدگاه کلى و عمومى زهرا علیهاالسلام نسبت به مرگ و انتقال از این جهان باشد. در واقع این سخنان پرمعنى، نگرش و جهانبینى زهراى اطهر علیهاالسلام را ترسیم مىکند و نشان مىدهد که در نظر او، رخت بربستن از این جهان و شتافتن به سوى باقى، عالىترین راه رهایى از مشقات دنیا و رسیدن به جوار رحمت و رأفت حق است. لذا کسى که چنین دیدگاهى نسبت به مرگ دارد، طبیعى است که در مورد مرگ خود نیز از همین دیدگاه به مسأله مىنگرد.
آنچه از بیان زهرا علیهاالسلام در مورد رحلت پدر بزرگوارش استفاده مىشود، در حقیقت تأییدى استوار، بر همان عامل روحى و معنوى در نهاد اوست که باعث مىشود تا از شنیدن خبر رحلت خود نیز شادمان گردد.
در روایت وارد است هنگامى که فاطمه زهرا علیهاالسلام با تمام توان در دفاع از ولایت امیرالمؤمنین و حکومت اسلامى برآمد در این مسیر به مصیبتها و ناگواریهاى گوناگون گرفتار شد. پس از آنکه امیرالمؤمنین علیهالسلام را از حکومت کنار دید و حادثهى غدیر را فراموش شدهى امت وقت دید و آن هنگام که فدک و حقوق اقتصادى خود را در دستان نامردان نااهل دید و در دفاع از حقوق خود ناامید گشت و پس از آنکه حریم و حرمت اهلبیت را توسط هتاکان منافق محل امنى نیافت، و آنگاه که حتى مردم را از صداى گریههاى خود دلتنگ دید دست به دعا برداشت و آرزوى ملاقات با خدا و رسول خدا را نمود. در کتاب نهجالحیاه آمده است: دربارهى شکوه ها و غم هاى جانکاه حضرت زهرا علیهاالسلام پیامبر گرامى اسلام به اصحاب خویش خبر داده و فرمود: «دخترم آنچنان در امواج بلاها و مصیبتها، غمناک و نگران مىشود که دست به دعا برداشته، از خدا آرزوى مرگ و شهادت کند، مىگوید:
یا رب انى قد سئمت الحیاه و تبرمت باهل الدنیا فالحقنى بأبى الهى عجل وفاتى سریعا.»
(پروردگارا! از زندگى خسته و روى گردان شدهام و از دنیازدگان، بلاها و مصیبتهاى ناگوار دیدهام، خدایا مرا به پدرم رسول خدا متصل گردان و مرگ مرا زود برسان.) (۳)

اندوهی بی انتها
علت رنجورى و ناتوانى روزافزون زهرا علیهاالسلام تنها بیمارى نبود، بلکه افکار و غم و غصههاى فراوان، مغز و اعصاب آن بانوى عزیز را فشار مىداد، گاهى که در اطاق کوچک خویش بر پوستى آرمیده و بالشى که از علف پر شده بود به زیر سر داشت، افکار گوناگون بر آن حضرت هجوم مىآورد:
آه چگونه به وصیتهاى پدرم اعتنا نکردند و خلافت شوهرم را غصب نمودند؟ آثار شوم و خطرناک غصب خلافت تا قیامت باقى خواهد ماند. خلافتى که بوسیلهى زور و حیلهبازى بر ملت تحمیل شد، عاقبت خوبى ندارد. علت پیشرفت و ترقى اسلام و عظمت مسلمین، اتحاد و یگانگى جهان مسلمین بود.
آه چه نیروى بزرگى را از دست دادند! اختلافات را در داخل خودشان کشاندند، نیروى واحد و مقتدر اسلام را به نیروهاى پراکنده تبدیل نمودند. جهان اسلام را در مسیر ناتوانى و ضعف و پراکندگى و ذلت انداختند.
آه آیا من همان فاطمه و عزیز کرده پیغمبرم که در بستر بیمارى افتادهام و در اثر ضربات همین امت از درد مىنالم و مرگ را بالعیان مشاهده مىکنم؟!
آن همه سفارشهاى پیغمبر چه شد؟ خدایا على علیهالسلام را چه کنم که با وجود آن همه شجاعت و قدرتى که در او سراغ دارم در وضعى گرفتار شده که ناچار است براى حفظ مصالح اسلام دست بر روى دست بگذارد و در قبال غصب حق مشروعش سکوت اختیار کند؟
آه مرگ من نزدیک شده و در روزگار جوانى از دنیا مىروم و از غم و غصه نجات مىیابم، اما کودکان یتیم را چه کنم؟ حسن و حسین و زینب و امکلثومم یتیم و بى سرپرست مىشوند. آه، چه مصیباتى بر سر عزیزانم وارد خواهد آمد، من بارها از پدرم مىشنیدم که مىفرمود: حسنت را مسموم مىکنند و حسینت را با شمشیر به قتل مىرسانند. هم اکنون آثار و علائمش را مى بینم.
گاهى حسین کوچک را مىگرفت و زیر گلویش را مىبوسید و براى مصیباتش اشک مىریخت.
گاهى حسن را به سینه مىچسبانید و بر لبهاى معصومش بوسه مىزد.
گاهى گرفتاریهاى آینده و حوادث طاقتفرساى زینب و امکلثوم را به یاد مىآورد و براى آنان مىگریست.
آرى امثال این افکار ناراحت کننده بود که زهراى عزیز را رنج مىداد و روز بروز رنجورتر و ضعیفتر مىشد.
در روایت وارد شده که فاطمه علیهاالسلام در هنگام وفات گریه مىکرد، على علیهالسلام فرمود: چرا گریه مىکنى؟ پاسخ داد: براى گرفتارىهاى آیندهى تو گریه مىکنم. فرمود: گریه نکن، به خدا سوگند اینگونه امور در نزد من مهم نیست.(۴)
پی نوشت:
۱ـ کشف الغمه، ج ۲، ص ۸۲٫
۲ـ «قبضه اللَّه قبضه رأفه و اختیار رغبه بمحمد عن تعب هذه الدار موضوعا عنه اعباء الأوزار محفوفا بالملائکه الأبرار و رضوان الرب الغفار و جوار الملک الجبار».
۳ـ نهجالحیاه، ص ۲۰۴، ح ۱۱۸٫
۴ـ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۲۱۸٫
منبع: مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت علیهم السلام.

بی خبری ها
ای کاش خبر داشتی از بی خبری ها
از بی خبری های من و دربدری ها
ای فاطمه ! تنهاتر از آنم که بگویم…
بر من چه گذشت از غم بی بال و پری ها
انگار به تاوان گناهی که ندارم
در آتشی افتاده ام از خیره سری ها
دور از تو ، نفس در نفسِ چاه شدن ها
دردا ! غم پنهان چنین خون جگری ها
بوی تو هنوز از خَمِ این کوچه می آید
از کوچهء تنهایی و بی همسفری هامانند یتیمی که سر راه تو باشم…
در حق دلم ، کرده ای ای زن ! پدری ها
ای کاش صدایم کنی از حنجره ء چاه
ای کاش خبر داشتی از بی خبری ها…
![]()
فاطمیه که فرا می رسد
دوباره «محرم» با تمام لحظه های داغدارش زنده می شود و در هر روز غربت خاموشی یک ستاره تکرار می شود.
فاطمیه که از راه می رسد،
خورشید دوباره راوی عطش و خون می شود و آسمان از سوز دل آل محمد حکایت می کند.
فاطمیه که از راه می رسد،
قصه غریب گداختن میخ و آتش و سوختن خیمه ها و داغ زینب تکرار می شود.
فاطمیه که از راه می رسد،
تمام غربت عالم را با خود می آورد.
![]()
![]()
![]()
نامت گل، نشانت گل آذین،
یادت گلاب و غروبت گلگون!
آن گلی که بهشت
با عطر گلبرگ های آن از هوش می رود؛
گلی با هیجده گلبرگ بی مثال،
با هیجده بهار لا یزال.
خوشا به حال هیجده بهاری که با تو شکفتند.
هیجده تابستانی که به بار نشستند؛
هیجده خزانی که بر باد رفتند
و هیجده زمستانی که کفن پوشیدند….
کوه ها حجم عقده های کبود توست
و دریاها چکیده اشک های غریب تو.
از آن روز که فدک به نام تو شد،
فلک قافیه ای در خور یافتو از آن دم که آب مهریه تو شد،
سفینه اهل بیت به جریان افتا د.
بیت الاحزان تو، پیشگوی کربلا بود
و گریه های دردناکت پیش درآمد نینوا.سیمرغ گم شده!
مبادا بی تو حقیقت،
آشیانه خفاش ها شود
و عشق، بازیچه کاکلی ها!
مادر پهلو شکسته
دل های شکسته را دریاب.
![]()
گلایه میکنم از دیوارهای سرد و خاموش مدینه،
از این کوچه ها که آشنای دیرینه اند با حضور روشن تو،از این خشتها که لب فرو بسته اند؛
حال آنکه بارها سلام و تحنیت پر مهر پیامبر، به تو و خاندانت را شنیده اند.
از این آسمان افسرده و محزون که شاهد بود حبیب خدا،
کلام الهی را بر در خانه شما تلاوت میکرد:
«انما یرید اللّه لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرا».گلایه دارم از چشمان سرخ این آفتاب
که هنوز بعد تو،
دیده به این کوچه های تهی از عطر یاس میدوزد.شکوه میکنم از ملاقات سرخ در و دیوار خانه
با سینه پاک تو که هنوز جای بوسه پیامبر بر آن تازه بود.به ستاره ها گفته ام برایت آرام بگریند
تا آزرده نشوی.به ماه سپرده ام شیون چشمهایش را پنهان کند
تا نشان قبر تو، از دیدگان شب مخفی بماند.کودکانت، ناله یتیمی را
در بغض گلوهاشان فرو میبرند
تا تو را مخفیانه غسل دهم
و به دستان سپید پدرت بسپارم.به زمین سفارش کرده ام
پیکر مجروح یاس را آرام در آغوش بگیرد.فاطمه جان!
«بعد تو اندوه من جاودانه و شبهایم شب زنده داری است،
تا آن روز که خدا خانه زندگی تو را برای من برگزیند