خانه / پرونده ها / داستان / موسی و دختران شعیب (علیه السلام)

موسی و دختران شعیب (علیه السلام)

{jcomments on}چون حضرت موسی(علیه السلام) مرد قبطی را به قتل رساند ،

فرعونیان نقشه کشیدند موسی را به قتل برسانند ؛ موسی (علیه السلام)  از مصر خارج شد و هشت [یا سه] روز در راه بود تا به دروازه شهر مدین رسید و سختی های بسیار کشید و برای رفع خستگی زیر درختی که چاهی کنارش بود ، آرمید .

او مشاهده کرد که دو دختر برای آب کشیدن از چاه منتظرند تا چوپانان آب گیرند بعد نوبتشان شود . به آن ها فرمود : من برای شما آب می کشم ؛ و آنان از هر روز زودتر آب را به خانه آوردند .

پدر این دو دختر (حضرت شعیب (علیه السلام)) پرسید : چطور امروز زودتر آب آوردید و گوسفندان را آب دادید ؟ آنان قصه ی آن جوان را نقل کردند . شعیب فرمود : نزد آن مرد بروید و او را نزد من آورید تا پاداش کارش را به وی بدهم .

دختران ، نزد موسی (علیه السلام)  آمدند و درخواست پدرشان را گفتند . موسی (علیه السلام)  هم بی درنگ به خاطر خستگی و گرسنگی و غریب بودن ، قبول کرد . دختران به عنوان راهنما ، جلو راه می رفتند و موسی (علیه السلام)  به دنبال آنان می رفت و نگاه می کرد از کجا می روند . چون هیکل و بدن آنان از پشت ، نمایان بود ، حیا و غیرت ، به او اجازه نمی داد به آنان نگاه کند ؛ پس فرمود : من جلو می روم و شما پشت سر من بیایید ؛ هرکجا دیدید اشتباه می روم ، راه را به من نشان دهید [یا سنگریزه ای جلوی پای من بیندازید تا راه را تشخیص بدهم] ؛ زیرا ما فرزندان یعقوب به پشت زنان نگاه نمی کنیم .

وقتی نزد حضرت شعیب (علیه السلام)  آمدند و جریان را گفتند ، شعیب نیز به خاطر پاداش کار ، نیروی جسمانی ، حیا ، پاکی و امین بودن ، دختر خود [به نام صفورا] را به ازدواج حضرت موسی (علیه السلام)  درآورد .

 

منبع : هزار و یک حکایت اخلاقی ؛ محمدحسین محمدی ، ص ۲۲۴

همچنین ببینید

داستان حجاب

بهش گفتم: امام زمان (عج) رو دوست داری؟ گفت: آره! خیلی دوسش دارم. گفتم: امام ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *