دو خورشید جهان افروز در دو صبحگاه آمد
دو رهرو یا دو رهبر یا دو مشعل دار راه آمد
دو شمع جمع بزم جان دو رکن محکم ایمان
دو بحر رحمت و غفران دو دست قادر منان
دو شمع جمع انسانها دو شاه کشور جانها
دو سرو باغ و بستانها دو باغ روح و ریحانها
دو خالق را نماینده دو قران را سراینده
یکی را بر اولیا سادس یکی را بر انبیا خاتم
شب میلاد احمد(ص) با پور حیدر آمد
همه شادی نمایید که میلاد نبی شد
جلوه ی نور صادق ز بعدش منجلی شد
ز یک مشرق نمایان شد دو خورشید جهان آرا
که رخت نور پوشاندند بر تن آسمان ها را
دو مرآت جمال حق، دو دریای کمال حق
دو نور لایزال حق، دو شمع جمع محفل ها
دو وجه الله ربانی، دو سرّ الله سبحانی
دو رخسار سماواتی، دو انسان خدا سیما
دو عیسی دم، دو موسی ید، دو حُسن خالق سرمد
یکی صادق یکی احمد یکی عالی یکی اعلا
چو تکوین جهان را ساز کردند
نخست از نور او آغاز کردند
محمد (ص) مصطفای آفرینش
محمد (ص) نور چشم اهل بینش
شب اسرا چو در عرش خدا گشت
فکان قاب قوسینش سزا گشت
محمد(ص) شافع روز پسین است
محمد(ص) رحمه للعالمین است
محمد(ص) فاتح بدر و حنین است
محمد (ص) مرشد راه حسین است
محمد (ص) هم بشیر و هم نذیر است
محمد(ص) در دو عالم بی نظیر است
محمد(ص) محرم اسرار عشق است
محمد (ص) مطلع انوار عشق است
محمد (ص) صاحب دختی چو زهراست
محمد (ص) زینت ام ابیـهاسـت
محمد (ص) معجزه خلق الهی است
که بی نورش سیاهی در سیاهی است
چو دریای وجودش بی کران است
در اوصافش سخن بس ناتوان است.
یا مصطفی یا مصطفی می گویم امشب
امشب زمین مکه در خود ماه دارد
ماهی به مانند رسول ا… دارد
وجه خداوند کریم آمد خوش آمد
امشب ز ره در یتیم آمد خوش آمد
ای آمنه در دست داری دسته گل را
نی دسته گل قنداقه ی ختم رسل را
ای آمنه در بین زنها سرفرازی
با این پسر جا دارد ار بر خود بنازی
ای دلبران این دلربای دلبران است
پیغمبران ، این خاتم پیغمبران است
غرق طراوت دامن صحراست امشب
فرخنده میلاد اب الزهراست امشب
این طفل خود حاکم به جنات النعیم است
باشد پدر بر خلق گر چه خود یتیم است
صد حاتم طایی گدای درگه اوست
ماه فلک شرمنده از روی مه اوست
عمری است باشد قبله ام روی محمد
من تا قیامت مستم از بوی محمد
ای بارگاه تو بهشت آرزویم
در روز محشر لحظه ای کن جستجویم
دل بیقراری می کند در کنج سینه
کرده هوای دیدن شهر مدینه
ای خیالت بهشت راز آلود *** کاش جانم قَرینِ جانت بود
چون تو در حُسنِ خلق لُطفِ نظر *** در جهان کس ندید و کس نشنود
دور باد از حضور شیرینت *** گوش نامحرمان و چشم حسود
صحن دل از تو گشته آبادان *** بامِ دل گشته از تو مِهر اندود!
چشم امیدشان به رحمتِ توست *** هرچه، در هر کجا بُود، موجود
شب معراج از تلألوی تو *** نور باران شد آسمان کبود
از لبت مثل نور، مرغ دعا *** بال در باغ آسمان، بگشود
از جمالِ خدای عزّ وَ جل *** شعله زد در دل آتشی بی دود
پل زدی با کلام شیرینت *** در جهان بین ساجد و مسجود
سروسان، چون دَر ایستی به نماز *** فارغ از خیال بود و بَود
سایه سنگ و صخره، خار و درخت *** با تو در ذکر و در قیام و قعود
کاش افتد به قَلبِ خَشِیَتِ ما *** نور پاک تو در رکوع و سجود
کاش یک لحظه در نظر آیی *** وقت دیدار، لحظه موعود
ای عزیزی که احمدت خواندند *** ای مقامت به نزد حق محمود
در حریم خدا، تویی مَحرم *** ز آفرینش تو بودهای مقصود
یاورت میشود فرشته وحی *** دوست میداردت، خدای ودود
صورتت مثل سیرتت، نیکو *** بعثتت، چون ولادتت مسعود
آن درودی که از خداوند است *** بر تو باد آن درود، نامعدود
ای عزیزی که دوست داشتنت *** هست ما را ز ژرفنای وجود
لطف تو آفتاب هستی بخش *** شامل خلق، بیثغور و حدود
خواست هرکس تو را، بهشتی شد *** هر که در سایه تو بود آسود
بر تو و آل تو که نیکانند *** ای محمّد صلیاللهعلیهوآله درود باد، درود
محمدجواد محبت
ای حق نیافریده کسی را مثال تو
خورشید جلوه ایست ز نور جمال توای محرم حریم خداوند ذو الجلال
ای عقل مانده مات ز جاه و جلال تو
هرجا به ایه آیه قرآن که بنگرم
گفته خدا سخن ز جمال و کمال توای برگزیده ای که تویی ختم انبیا
وین افتخار داده به تو ذو الجلال توامشب به وادی دل من شور محشر است
سرد است ان دلی که ندارد خیال توای کعبه امید همه در نماز عشق
محراب ماست ابروی هچون هلال تودامان اهل بیت تو حبل المتین ماست
دست توسل من و دامان آل تومن کیستم غلام غلامان کوی تو
ای کاش پا نهد به سر من بلال توهر کس گشود لب چو (وفایی) به مدح تو
یک نکته هم نگفت سخن از وصال تو
زمین گهواره کابوسهای تلخ انسان بود
زمان چون کودکی در کوچه های خواب حیران بودخدا در ازدحام ناخدایان جهالت گم
جهان در اضطراب و ترس در آغوش هذیان بودصدا در کوچه های گیج می پیچید بی حاصل
سکوتی هرزه سرگردان صحرا و بیابان بودنمی رویید در چشمی به جز تردید و وهم و شک
یقین تنها سرابی در شکارستان شیطان بودشبی رؤیای دور آسمان در هیأت مردی
به رغم فتنه های پیش رو در خاک مهمان بودجهان با نامش از رنگ و صدا سیراب شد آخر
«محمد» واپسین پیغمبر خورشید و باران بود
سید ضیاء الدین شفیعی