خانه / مناسبتنامه / یک عمر بود هجر تو ٬ یک اربعین نبود

یک عمر بود هجر تو ٬ یک اربعین نبود


چهل روز گذشت.


نه اشک‎ها در چشم دوام آوردند،
نه حرف‎ها بر زبان!
روایت درد، آسان نیست….
خاکهای بیابان می‎دانند که سیلی آفتاب یعنی چه؟……

تشنگی را باید از ریگ‎های ساحل پرسید تا بگویند آب به چه می‎ارزد؟

هم کوفه از سکوت پر بود و هم شام.

تنگ راه‎های شام، انتظار کشیدند تا صدای قدم‎های کسی بگذرد و دریغ! مسلمانان شهر بیگانه‎اند،
غریبه‎اند با برادران خویش!

حرف‎ها فاسد شده‎اند پشت میله‎های زندان سینه‎ها.
دستی بیرون نمی‎آید که سلامی را پاسخ دهد. فریاد را از قاموس کوفه و شام ربوده‎اند. اراده ها را چپاول کرده‎اند.

دست‎ها را بریده‎اند.

به آدم‎ها یاد داده‎اند خم و راست شوند. کسی نمی‎داند شجاعت چیست و جوان مردی را با کدام قلم می‎نویسند؟
چهل روز گذشت؛


نه از آب خبری شد، نه بابا!

آسایش از فراز سرمان پر کشیده بود.
چشم‎هایمان به تاریکی خرابه عادت کرده بود.
اشک‎هایمان را چهل روز است که نشسته‎ایم!
چهل روز است که از پا ننشسته‎ایم. ……
زنجیر بر دست‎هایمان نهادند و در میدان‎های شهر گرداندند؛
غافل که چلچراغ را به دیار شب می‎برند.
خواب کودکانمان را آشفتند تا بر مصیبت‎مان بیفزایند؛
غافل که ما صبر را سال هاست می‎شناسیم؛
ما صبر را در خانه علی علیه‎السلام آموخته‎ایم.
از دشنه و دشنام کم نگذاشتند.
از «گرد و خاک کردن» کم نگذاشتند تا حقیقت پاکی‎مان پوشیده شود؛
ولی چه باک!
حقیقت، بی نیاز از این گرد و خاک کردن‎هاست.
حضرت دوست اگر با ماست، چه باک از این همه دشمنی! زبان‎ها را دستور به سکوت دادند؛ ولی آنچه البته نمی‎پاید، سکوت است.

قلب‎ها را نتوانستند باز دارند از اندوه .
مغزها را نتوانستند باز دارند از تأمل. خطبه‎های زین العابدین علیه‎السلام قیام کرده بود و قد برافراشته بود در جمعیت تا پیام رسان خون تو باشد. طنین شهادت تو، پرده‎ها را لرزاند، ریسمان‎ها را گسیخت و قلب‎ها را گشود؛
چهل روز گذشت.
اما چهل سال دیگر چهارصد سال،… هم بگذرد،
صدای «هل من ناصر» تو بی جواب نخواهد ماند.

روزگار این چنین نخواهد ماند دولتِ ظالــمـیـن نخواهد ماند

قرن‎هـا مـی ‎روند و مــی‎آیند پرچمت بر زمین نخواهد ماند




چهل روزه که بوی گل نیومد
صدای چهچه بلبل نیومد
چهل روزه چهل منزل اسیرم
غم چل ساله گویی کرده پیرم
چهل روزه حسینم را ندیدم
غم عشقش بجون و دل خریدم
چهل روزه غم چل ساله دیدم
غم و اندوه دیدم ناله دیدم
همینجا غرق در غم شد وجودم
تن پاک ترا گم کرده بودم
میان نیزه ها دلباختم من
ترا دیدم ولی نشناختم من
اگر امروز برداری سرت را
به زحمت می شناسی خواهرت را
زجا برخیز ای نور دو دیده
شده مویم سپید و قد خمیده
اگر مردی در این صحرا نمی بود
اگر نامحرمی اینجا نمی بود
برون می کردم از تن پیرهن را
که بینی بازوی مجروح من را
نه تنها من که طفلان اینچنین اند
همه با درد و ماتم همنشین اند
تمام قلبها از غصه پاره
تمام گوشها بی گوشواره



رمز زنده‏ ماندن واقعه‏ ى عاشورا

اگر زینب‏ کبرى‏(سلام‏اللَّه‏� �لیها) و امام سجّاد(صلوات‏اللَّه‏علیه) در طول آن روزهاى اسارت – چه در همان عصر عاشورا در کربلا و چه در روزهاى بعد در راه شام و کوفه و خود شهر شام وبعد از آن در زیارت کربلا و بعد عزیمت به مدینه و سپس در طول سالهاى متمادى که این بزرگواران زنده ماندند – مجاهدات و تبیین و افشاگرى نکرده بودند و حقیقت فلسفه‏ى عاشورا و هدف حسین‏بن‏على و ظلم دشمن را بیان نمى‏کردند، واقعه‏ى عاشورا تا امروز، جوشان و زنده و مشتعل باقى نمى‏ماند.

چرا امام صادق(علیه‏الصّلاه والسّلام) – طبق روایت – فرمودند که هر کس یک بیت شعر درباره‏ى حادثه‏ى عاشورا بگوید و کسانى را با آن بیت شعر بگریاند، خداوند بهشت را بر او واجب خواهد کرد؟(۱) چون تمام دستگاههاى تبلیغاتى، براى منزوى کردن و در ظلمت نگهداشتن مسأله‏ى عاشورا و کلاً مسأله‏ى اهل‏بیت، تجهیز شده بودند تا نگذارند مردم بفهمند چه شد و قضیه چه بود. تبلیغ، این‏گونه است.

آن روزها هم مثل امروز، قدرتهاى ظالم و ستمگر، حداکثر استفاده را از تبلیغات دروغ و مغرضانه و شیطنت‏آمیز مى‏کردند. در چنین فضایى، مگر ممکن بود قضیه‏ى عاشورا – که با این عظمت در بیابانى در گوشه‏یى از دنیاى اسلام اتفاق افتاده – با این تپش و نشاط باقى بماند؟ یقیناً بدون آن تلاشها، از بین مى‏رفت.

آنچه این یاد را زنده کرد، تلاش بازماندگان حسین‏ بن‏ على(علیه‏السّلام ) بود. به همان اندازه که مجاهدت حسین‏ بن‏ على(علیه‏السّلام ) و یارانش به عنوان صاحبان پرچم، با موانع برخورد داشت و سخت بود، به همان اندازه نیز مجاهدت زینب (علیهاالسّلام) و مجاهدت امام سجّاد(علیه‏السّلام) و بقیه‏ى بزرگواران، دشوار بود. البته صحنه آنها، صحنه‏ى نظامى نبود؛ بلکه تبلیغى و فرهنگى بود. ما به این نکته‏ها باید توجه کنیم.




همچنین ببینید

زنان افتخار آفرین شهید در دفاع مقدس

زهرا حسینی راوی کتاب دا با آغاز جنگ، زهرا حسینی که در آن هنگام دختری ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *