جرعه ای ناب از فضائل امام سجاد (ع)
عبادت امام سجاد(ع) از زبان امام صادق(ع)
روزی امام صادق (ع) از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ذکری به میان آورد و او را تعریف کرد و فرمود: به خدا قسم علی بن ابیطالب لقمه حرامی در دنیا نخورد تا از دنیا رفت. و هیچ وقت دو کار برای او پیش نیامد که خدا از آنها راضی بود مگر آن که سختترین آن دو را انتخاب نمود.
و هیچ گرفتاری برای رسول خدا (ص) پیش نیامد مگر آنکه برای رفع آن، علی بن ابیطالب را خواست زیرا که به او اعتماد داشت .
و هیچ کس از این امت طاقت عمل رسول خدا (ص) نیاورد مگر علی بن ابیطالب (ع)، و آنگاه که کاری انجام میداد خود را
میان بهشت و جهنم میدید، ثواب خدا را امید داشت و از عقابش میترسید.
هزار بنده آزاد کرد که در آزادی آنها رضای خدا را میخواست و همه آنها را با زحمت دست و عرق پیشانی خریده بود.
او به خانواده خویش روغن زیتون، سرکه و خرمان میداد (و خود نان جو میخورد).
لباسش جز از کرباس نبود و اگر آستینش بلند بود، قیچی میخواست و اضافه آن را میبرید، از فرزندان و خانوادهاش در لباس و فقه علی بن الحسین از همه به او شبیهتر بود.
روزی ابو جعفر (امام باقر (ع))، پسرش وارد محضر او شد، دید از عبادت به حالی رسیده که کسی به حال او نرسیده است، رنگش از کثرت بیداری زرد شده، چشمانش از کثرت گریه جراحت سفیدی درآورده، پیشانیش از کثرت سجده مجروح گشته، بینیش از کثرت سجده پینه بسته و ساقها و پاهایش از کثرت ایستادن در نماز ورم کرده بود.
ابوجعفر (ع) فرمود: از دیدن حالش خودداری نتوانسته و به گریه افتادم ، دیدم او به فکر فرو رفته است، بعد از کمی به من متوجه شد و فرمود: پسر عزیزم بعضی از آن جزوهها را که عبادت جدّت علی بن ابیطالب در آنها نوشته شده بود به من بده آنها را به محضرش آوردم مقدار کمی خواند، بعد به حالت ناراحتی به زمین گذاشت و فرمود: «من یَقْوی علی عباده علی (ع)» کی میتواند مانند علی بن ابیطالب عبادت و تهجد داشته باشد .
_________________________
ارشاد مفید: ص ۲۳۹٫
فیاض
عبدالله بن موسی از جدش نقل کرده: مادرم فاطمه بنت الحسین (ع) مرا امر میکرد تا محضر دائیم علی بن الحسین (ع) باشم، من هیچ وقت محضر او نرفتم مگر آن که با خیر و فایدهای بیرون آمدم یا خشیت و خوفی از خدا در قلب من پیدا شد از آن خشیتی که در او میدیدم و یا علمی که از وی استفاده کردم
_______________________
ارشاد مفید: ص ۲۳۸٫
توشه سفر آخرت
ابن شهاب زهری در شبی سرد و بارانی آن حضرت را در مدینه دید که آردی بر دوش میکشد، گفت: یابن رسول الله (ص) این چیست؟ امام فرمود: سفری دارم، برای آن توشهای آماده کردهام، میخواهم در جای محفوظی بگذارم که وقت رفتن با من باشد.
گفت: یابن رسول الله! بدهید غلام من آن را بردارد ،امام راضی نشد. گفت: پس بدهید من به جائی که میخواهید ببرم و شما زحمت نکشید. امام فرمود: نه، میخواهم آنچه را که در سفر به من یاری میکند و وارد شدنم را به آنجا که وارد میشوم نیکو میگرداند خودم ببرم و اضافه کرد: زهری! تو را به خدا پی کار خودت برو و مرا به حال خودم واگذار.
ابن شهاب گوید: بعد از چندی آن حضرت را دیدم که به سفر نرفته است. گفتم: یابن رسول الله! اثری از سفر در شما نمیبینم؟! فرمود: سفرم آن نیست که تو گمان کردی بلکه نظرم سفر مرگ بود و برای آن آماده میشدم، آماده شدن برای مرگ، دوری از حرام و احسان در راه خیر است. «قال بلی یا زُهْری لیس هو کما ظننت ولکنّه الموت و له اَستعِدّ، انّما الاستعداد للموت تَجنُّب اِلحرام و بذلُ الندّی فی الخیر».
_______________________________
سیر الائمه: ج ۳ ص ۲۰۱ و ۲۰۹ تألیف سید محسن امین عاملی.
دعای امام سجاد(علیه السلام) برای مختار
وقتی که ابراهیم پسر مالک اشتر، عبیدالله بن زیاد لعین را در کنار رودخانه «خاذر» کشت، سر او و سرهای دیگران را نزد مختار بن ابی عبیده فرستاد. مختار سر ابن زیاد را به محضر محمد حنفیه و امام سجاد(علیه السلام) فرستاد، سر عبیدالله را وقتی محضر امام آوردند که طعام میل میفرمود.
امام فرمود: وقتی که مرا در کوفه به مجلس ابن زیاد آوردند او طعام میخورد و سر بریده پدرم در کنار او بود.
گفتم: خدایا! مرا نمیران تا سر ابن زیاد را به وقت طعام خوردن پیش من آورند، خدا را حمد میکنم که دعای مرا اجابت فرمود.
سپس امام فرمود: سر ابن زیاد را بدور اندازند و در روایت ابن نما آمده که امام سجده شکر کرد و گفت:
«الحمد لله الذی اَدرکَ لی ثاری من عدوّی و جزی اللّه المختار خیراً»؛ خدا را شکر می کنم که انتقام خون مرا از دشمنم گرفت و خداوند به مختار جزای خیر عنایت کند.
_________________
سیر الائمه: ج ۳، ص ۲۰۱ و ۲۰۹، تألیف سید محسن امین عاملی.
عفو و گذشت
هشام بن اسماعیل بن هشام که از طرف عبدالملک بن مروان حاکم مدینه بود با اهل بیت رسول خدا (ص) بد بود و امام سجاد (ع) را بسیار اذیت میکرد، چون پس از عبدالملک بن مروان او از حکومت مدینه عزل شد، ولید بن عبدالملک دستور داد او را در یک محل عمومی نگاه داشته و ندا کردند هر که از وی شکایتی و یا در گردن وی حقی دارد بیاید و دادخواهی کند.
او گفت: از هیچ کس ترسی ندارم جز علی بن الحسین که به او اذیت کردهام؛ امام صلوات الله علیه بر او گذشت که او را کنار خانه مروان نگاه داشته بودند، او به امام سلام کرد، حضرت به خواص خویش فرموده بود به وی متعرض نشوند آنگاه امام نه تنها متعرض او نشد، بلکه به وی پیغام فرستاد، اگر به مال احتیاج داری بگو ما قدرت دادن آن را داریم و از من و کسان من خاطر جمع باش.
هشام بعد از دانستن این مطلب فریاد کشید: «الله اعلم حیث یجعل رسالته» ابن سعد در طبقات از عبدالله پسر امام (ع) نقل کرده چون هشام بن اسماعیل معزول شد،… پدرم ما را جمع کرد و فرمود: این مرد عزل شده و دستور دادهاند که او را بر سر راه نگاه دارند تا هر که شکایت دارد از وی دادخواهی بکند کسی از شما متعرض او نشود.
گفتم: پدرجان! چرا نکنیم به خدا خاطرههای تلخی از او داریم، چنین روزی را آرزو میکردیم؟! فرمود: پسر عزیزم!
او را به خدا واگذاریم. عبدالله گوید: به خدا قسم کسی از آل حسین (ع) متعرض او نشد تا کارش به پایان رسید.
ناگفته نماند: عادت اهل بیت (ع) آن بود که به افتاده متعرض نمیشدند.
___________________________
سیر الائمه: ج ۳ ص ۱۹۹ تألیف سید محسن امین عاملی.
عظمت خداوند در نظر امام سجاد(ع)
ابوبصیر گوید: امام باقر (ع) فرمود: پدرم زنی داشت که از خوارج بود … (۶)یکی از غلامان آن حضرت به وی گفت: یابن رسول الله (ص)! در خانه شما زنی است که از جدت علی بن ابیطالب بیزاری میکند؟ پدرم او را طلاق داد.
او پیش امیر مدینه رفت و شکایت کرد که علی بن الحسین مهریه مرا نمیدهد امیر مدینه به پدرم گفت: یا علی بن الحسین! یا باید سوگند بخورید که صداق او را دادهاید و یا باید مهریهاش را بدهید.
امام فرمود: پسرم! برخیز و برای این زن چهار صد دینار بیاور، گفتم: پدرجان فدایت شوم مگر شما به حق نیستید؟!! فرمود: بلی ولی من خدا را بزرگتر از آن میدانم که برای پول به او قسم بخورم: «فقلت له یا ابه جُعلت فداک اَلستَ مُحّقاً؟ فقال لی: بلی یا بنی ولکنّی اَجللتُ الله ان احلف به یمین صبر» .(۷) آری این مطالب تا اعماق روح انسان اثر میکند.
__________________________
فروع کافی: ج ۷ ص ۴۳۵ کتاب الایمان.
بیست سال گریه
امام سجاد صلوات الله علیه بر مصیبت پدرش بیست سال گریست. هیچ وقت طعامی به محضر او نیاوردند مگر آن که چشمهایش پر از اشک گردید، روزی یکی از غلامانش گفت: یابن رسول الله (ص) آیا وقت تمام شدن غصهات نرسید؟! «اما آن لحزنک ان ینقضی»؟! امام فرمود: وای بر تو، یعقوب پیامبر دوازده پسر داشت، خداوند یکی را از پیش او برد، چشمهایش از کثرت گریه سفید و نابینا گردید، موی سرش سفید شد، پشتش خم گردید، با آن که پسرش در دنیا زنده بود.
اما من با دو چشمم دیدم که پدرم و برادرم و عموهایم و هفده نفر از خانوادهام همه در کنار من به خون غلطیده بودند. چطور اندوه من تمام شود؟! «و یحک انّ یعقوب النّبی (ع) کان له اِثنی عشر ابنا فغیّبَ اللّه واحداً منهم فابیضّت عیناه من کثره بکائه علیه و شاَب رأسه من الحزن وَاْحدَوَْدَب ظَهرُه من الغمّ و کان ابنه حیّاً فی الدنیا و انا نظرت الی ابی و اخی و عمّی و سبعه عشر من اهل بیتی مقتولین حولی فکیف ینقضی حزنی» (۸).
_______________
سیر الائمه: ج ۳ ص ۱۹۵ تألیف سید محسن امین عاملی
بزرگوای و کرامت
زمخشری در ربیع الابرار نقل کرده: چون یزیدبن معاویه مسلم بن عقبه را به جنگ اهل مدینه فرستاد و گفت: پس از شکست آنان، زنانشان بر سپاهیان شام مباح است (ولی به وی سفارش کرد که متعرض امام سجاد (ع) نشود) علی بن الحسین (ع) در آن ماجرای شوم، چهار صد زن را با فرزندانشان و حشمشان تکفّل فرمود، و آنها را با خانواده خود قرار داد و تا لشکریان مسلم در مدینه بودند آنها را اطعام کرد، یکی از آن زنان قسم خورد که در خانه پدرش و مادرش آن احترام را ندیده است که از آن حضرت دید .
____________________
سیر الائمه: ج ۳ ص ۲۰۱ تألیف سید محسن امین عاملی