باز محرم رسید، دلم چه ماتمزده
کسی میان این دل، خیمه ماتم زده
باز محرم رسید، شدم چه حیران و مست
از این همه عاشقی، دوباره ام مست مست
باز محرم رسید، میکده ها وا شدند
تمام عاشقانت، واله و شیدا شدند
باز محرم رسید، این من و گریه هایم
رفع عطش می کند، فرات اشک هایم
باز محرم رسید، شهر سیه پوش توست
دل ، نگران رنج خواهر مظلوم توست
باز محرم رسید، مدرسه عشق باز
کلاس درس زینب، کار نموده آغاز
باز محرم رسید، وعده گه بیدلان
فصل جنون و مستی، صاحبِ صاحبدلان
باز محرم رسید، تا سحر آواره ام
میان میخانه ها، مستم و دیوانه ام
باز محرم رسید، عاشقی سوداگریست
گرمی بازار عشق، شور دل زینبیست
شوری به اشک می دهد آوای یا
حسین(ع)
امشب شب دعا، شب پرواز تا
امشب که میهمان گل و نور می کند
لب تشنگان خیمه خورشید را
حسین(ع)
نجوای زینب است در آشوب اشک ها
با پاره های آن تن تبدار با
حسین(ع)
می گفت نیزه ها مگر از یاد برده اند
جاری است در وجود تو خون خدا،
حسین(ع)
این سو کبود می شود از درد، گونه ها
آن سوی دشت زیر سم اسب ها
حسین(ع)
این سو کبوتران حرم، تشنه و اسیر
آن سو وداع زینب بی یار، با
حسین(ع)
فردا، خراب خطبه تقدیر کوفه ها
فردا، شکوه جاری فریادها،
حسین(ع)
فردا که روح تازه به پرواز می دهند
پروانه های سوخته در کربلا،
حسین(ع)
ماه اشک (مصیبت)
هلال خون، مه خون، ماه اشک، ماه عزاست
عزای کیست؟ گمانم عزای خون خداست
خمیده قامت گردون، شکسته پشت فلک
روانه خون دل از چشم آدم و حوّاست
پریده رنگ ز رخسار احمد و حیدر
شراره ی دل زهرا، صدای وا ولداست
سرشک دیده ی زهرا، روان زقلب افق
قدخمیده ی زینب، هلال ماه عزاست
قسم به جان حسین ای هلال خون برگرَد
که در تو زخم علمدار کربلا پیداست
بگو فرات نجوشد که آب تشنه لبان
در این طلیعه ی خون اشک دیده ی سقاست
بگو به لاله نروید که چند روز دگر
ورق ورق به روی خاک، لاله ی لیلاست
بگو به مهر نتابد که راس پاک حسین
فراز نیزه چو خورشید روز عاشوراست
زگوش دخترکی خون روان بود گویا
که گوشواره ی او یادگاری زهراست
حسین بود خدایی، خدا حسینی بود
از آن زمان که جهان وجود را آراست
سرشک دیده ی میثم هماره جاری باد
که اشک دائم او وقف سیدالشهداست
در ستایش امام حسین علیه السلام
اى که به عشقت اسیر خیل بنى آدمند
سوختگان غمت با غم دل خرمند
هر که غمت را خرید عشرت عالم فروخت
با خبران غمت بى خبر از عالمند
در شکن طرهات بسته دل عالمى است
و آن همه دل بستگان عقده گشاى همند
یوسف مصر بقا در همه عالم توئى
در طلبت مرد و زن آمده با درهمند
تاج سر بوالبشر خاک شهیدان تست
کاین شهدا تا ابد فخر بنى آدمند
در طلب اشک ماست رونق مرآت دل
کاین درر با فروغ پرتو جام جمند
چون به جهان خرمى جز غم روى تو نیست
باده کشان غمت مست شراب غمند
عقد عزاى تو بست سنت اسلام و بس
سلسله کائنات حلقه این ماتمند
گشت چو در کربلا رایت عشقت بلند
خیل ملک در رکوع پیش لوایت خمند
خاک سر کوى تو زنده کند مرده را
زانکه شهیدان او جمله مسیحا دمند
هر دم از این کشتگان گر طلبى بذل جان
در قدمت جان فشان با قدمى محکمند
سرّ خداى ازل غیب در اسرار تست
سرّ تو با سرّ حق خود ز ازل توأمند
محرم سرّ حبیب نیست به غیر از حبیب
پیک و رسل در میان محرم و نامحرمند
در غم جسمت «فؤاد» اشک نبارد چرا
کاین قطرات عیون زخم ترا مرهمند
“فؤاد کرمانى”
کشتی شکست خوردهی طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا
گر چشم روزگار به رو زار میگریست
خون میگذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکند
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمهی سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
به چشم من نگاه کن
شهید کربلایى ام
بهشت ترین شهر خدا
عزیز نینوایى ام
به عشق من نگاه کن
عاشق پر ترانه ام
یاور ترین یاور تو
شاعر عاشورایه ام
به تن من نگاه کن
بوى کفن پوشانه ام
خونى شوم در پاى تو
من عاشقى جانانه ام
به خون من نگاه کن
خون ناتمامه ام
تمام رسد به عشق تو
ظهور فرزانه ام
به اشک من نگاه کن
آسمان کهکشانه ام
وقتى شود گریان من
باران عاشقانه ام
به شعر من نگاه کن
صداى خوش زبانه ام
وقتى شود بهشت من
نداى عاشورایه ام
بهار عاطفه مرهون خشکسالی توست
شب زمانه که مقهور بامدادان باد
شکیب خاطرش از خون لایزالی توست
ز قصه عطشت چشم عالمی گریان
هزار چشمه جوشنده در حوالی توست
تو ـ ماه من ـ به کدامین ظلامهات کشتند
که پشت پیرفلک تا ابد هلالی توست
نوید نقش تو را کس به حجم آینهها
حکایت همه از صورت خیالیتوست
چه عاشقی تو که در دفتر قصاید سرخ
هر آن چه خواند دلم شاه بیت عالی توست
سزدکه رایحه درد، سازدم مدهوش
که باغ عشق، به داغ شکسته بالی توست
فغان که وارث بانویآبهای جهان تویی
و تشنه یک قطره، مشک خالی توست
تو شهر عشقی و دروازهات به باغ بهشت
دل شکسته من یک تن از اهالی توست
بهمن صالحی
ای حسینی که که به دل عشق تو درمان من است
مهر تو نور دل و اول و پایان من است
این حسینی که عوالم همه گریان تواند
گوهر اشک برای تو به دامان من است
جان نثار تو می کنم ای محور عشق
عشق تو دین من و مذهب و ایمان من است
دیده ام تا صف محشر ز چه آرام شود
که شبی هم بر تو دیده گریان من است
چون حسین است که جان من و جانان من است
چون حسین است که مهمان من است