این ماجرا واقعی است؛مادربزرگ من و کشف حجاب! اکتبر 10, 2011 داستان, محبوب ها 2 آن روزها اگر کسی به اسب شاه یابو می گفت روزگارش سیاه بود چه برسد به این که در مراسم رسمی کسی خلاف چارچوبهای تعریف شده عمل کند. این ماجرا واقعی است مادر بزرگم تعریف می کرد : مدتی از ترس ماموران کشف حجاب حمام نرفتم ولی یک روز از ... ادامه مطلب