خانه / پرونده ها / داستان / ماجرای نماز اول وقت

ماجرای نماز اول وقت

هوالحق
ان الصلاه تنهی عن الفحشاء و المنکر
یکی از بهترین تجارب زندگی ام تحقق همین آیه مبارکه در زندگی ام بود.

روزگاری که مشغول یک زندگی عادی بودم و مانند خیل انسانهای اطرافم مسلمان بودم، نماز می خواندم و روزه می گرفتم اما مجلس عروسی گناه آلود هم می رفتم و موسیقی حرام هم گوش می دادم و … .
بعد از تحصیلات راهنمایی که در روستا بودیم به شهرستان نقل مکان کردیم. طبق شرایطی که وجود داشت و ورود به یک فضای جدید مانتویی شدن برایم تبدیل به یک آرزو شده بود. البته چادری هم که به سر داشتم خیلی کم از مانتو نداشت ولی خب به هر حال چادر بود.
بعد از کلی صحبت با پدر و مادر بالاخره رضایت دادند که چادر نپوشم .
شاید مدت ۲ سالی چادر را کنار گذاشتم ولی در همین حال به لطف خدا توجه به نماز اول وقت را هرگز از دست ندادم.
سالی که کنکور داشتم شروع به خواندن نماز شب نیز کردم. یک روز از کلاس کنکور که بر می گشتم مطمئنا خواست خداوند بود که یک خانم مانتویی پیش پای من در پیاده رو راه برود و ناگهان از مانتویی بودن او بدم بیاید.
همان موقع تصمیمم را گرفتم البته مطمئنا لطف خدا بود وگرنه روزانه ده ها خانم آنگونه را دیده بودم ولی آن روز این اتفاق برایم افتاد و من به با نگاهی واقعی و عمیق به این مساله این بار آگاهانه چادر را انتخاب کردم و این قضیه آغاز راه جدیدی در زندگی من بود.
و شاید آماده سازی برای شروع یک زندگی با شکل جدید در دانشگاه؛ آشنا شدن با دوستان خوب، استفاده از فضای مسجد و نماز جماعت، شرکت در جلسات معرفتی و … کم کم مرا از آن حال و هوایی که قبلا داشتم جدا کرد و کشیده شدم به سمتی که آرمان هایم تغییر کرد. حضور در دانشگاه راه رشدی بود که آغاز شد و تا به امروز الحمدالله این حضور مثبت بوده است و امیدوارم که همچنان نیز همین مسیر ادامه یابد.
خانواده گرچه با مسیر فعلی ام خیلی همسو نیستند ولی مخالفت ندارند و حتی خوشحال نیز هستند.
البته قابل ذکر است که یادآور شوم اعتقاد بر این قضیه دارم همانطور که نماز اول وقت باعث بازگشت از مسیر غلطی شد که در پیش گرفته بودم، یک گناه ممکن است موجب بازگشت و سقوط از وضعیت فعلی شود.
حالا ۸سال از زمانی که دوباره چادر سر کردم می گذرد و اکنون که دانشجوی ارشد معماری کامپیوتر هستم همیشه برای انتخابم خداوند را شکر می کنم و احساس آرامش و لذت دارم.

Click for larger version

یک مدرسه ی خوب و مدیر دغدغه مندش

راستش من توی یه خانواده مذهبی بزرگ شدم که دخترای فامیل از دوران راهنمایی یا دبیرستان چادری می شدند یعنی عادی بود یه جورایی چه می خواستند چه نمی خواستند باید چادری می شدند. من هم در دبیرستان انتظار موعود ثبت نام کردم که اونجا چادر اجباری بود.تا قبل از رفتن به دبیرستان چادری نبودم و خیلی هم دوست نداشتم که چادری باشم و یقینا آن احساس من به این دلیل بود که ویژگی های منحصر به فرد این حجاب رو درک نکرده بودم و نقل قول های این و آن برایم بیشتر شعار به نظر می رسید.
فکر می کردم بدون چادر هم می شود حجاب کامل داشت بنابراین چادر سر کردن لزومی نداره.
وارد دبیرستان شدم و در نتیجه اجبارا چادر سر کردم، روزهای اول حس می کردم همه ی ادمای غریبه و به خصوص اشنا یه جور دیگه نگاهم می کنند و برایم سخت بود شاید بخاطر اینکه اون موقع متاسفانه فکر میکردم بی کلاسیه!
روزهای اول فقط در راه مدرسه چادر سرم می کردم
اما رفته رفته عاشق پوششم شدم ودیگه دلم نمی خواست بدون چادرم جایی برم. چون ارامش و امنیتی که با چادر داشتم رو وقتی چادر سر نمی کردم، نداشتم و اینکه آرام آرام عوارض بدحجابی رو فهمیدم .
می دانم اگر آن روز به خاطر متفاوت شدن نگاهم کردند، این بار اگر چادر را بر زمین بگذارم یقینا بخاطر هوا هوس نگاهم خواهند کرد.و عاقلانه هست که نه تنها چادر بر زمین نمی گذارم بلکه ان را محکم تر نگه می دارم و هر نگاه شیطانی و زشتی رو با این سلاح نابود می کنم.
دبیرستان انتظار موعود با آن نام زیبایش و حرف های قشنگ مدیر خوب مدرسه سرکار خانم رحمتی برای من و بسیاری از هم مدرسه ای هایم یکی از بهترین دوره های زندگی بود که همیشه خدا را به خاطر این لطف شکر می کنیم.حتی بسیاری از بچه های مدرسه که اوایل چادر را سر کوچه با بی میلی و به اجبار سر می کردند حالا چادری اند و به چادری بودن خود مفتخر.
چون مدیرمون فقط یک مدیر نبود باورتون میشه وقتی پیش نماز نداشتیم مکبرمون می شد تو مناسبت های مذهبی مثل ولادت ها و شهادت معصومین مراسم برگزار میکرد زیارت عاشورامون تو محرم و توی ماه رمضون هر روز خوندن قران همیشه برگزار بود و دسته جمعی می خوندیم و توی اون ساعت هیچ کلاسی برگزار نمیشد.شعرای قشنگ رو توی مناسبت ها و ایام خاص به تعداد بچه ها چاپ می کردند و همه با هم تو همون ساعت نماز با عشق می خوندیم و لذت می بردیم.
اعمال خاص روزهای خاص رو از مفاتیح در می اورد و به تعداد بچه ها پخش می کرد.
جشنی که روز تولد امام زمان تو مدرسه مون می گرفت نظییر نداشت یه مولودی خوان خوب خانم که بچه ها راحت ابراز عشق و احساسات می کردندوکیک های بزرگ به تعداد کلاس ها و…
به همون اندازه به درس خوان بودن بچه ها اهمیت می دادندوخلاصه این اعمال و رفتارشون بود که ما ازشون خیلی چیزها یاد گرفتیم نه حرف زدن که خیلی ها بلدندواز عمل کردن…
حتی یادمه روزایی بود که چون وضوخونه مدرسه رو داشتند تعمیر می کردند برای نماز ظهر به مسجدی که چند قدمی مدرسه بود با هم می رفتیم و در نمازجماعت شرکت می کردیم نه اجباری در کار بود نه چیز دیگه ای فقط عشق بود عشق و عشق
چقدر دلم برای اون روزها ومدیر خوبمون که حالا بازنشسته ست تنگ شده
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
به هر حال این فرصت عالی به ما اجازه داد آن احساس رضایت و امنیت شگفت آور را با چادر تجربه کنیم، احساس رضایت و آرامشی که در هیچ پوشش دیگری ندیدم.

Click for larger version

دوست دارم با حجابم در نگاه عشق او پیدا شوم
فارغ از کید جهان از عشق او شیدا شوم

همچنین ببینید

داستان حجاب

بهش گفتم: امام زمان (عج) رو دوست داری؟ گفت: آره! خیلی دوسش دارم. گفتم: امام ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *