خانه / مقالات حجاب / از لابه لای متون

از لابه لای متون

از لابه لای متون

ادبیات و فرهنگ گهربار اسلامی – ایرانی از معانی و مفاهیم اسلامی و اخلاقی بی شماری سرشار است . یکی از این معانی ناب و ارزشی ، مسئله «عفاف» است . ارباب معرفت و دانایی ، گستره عفاف را گسترده دانسته اند و میان آن و عبارات دیگری چون «حیا» و «ورع» قرابت آشکاری قایل شده اند . در نگاهی گذرا ، عفاف را در باور و اندیشه رفتار و کردار ، گفتار ، و . . . ساری و جاری می توان یافت . حال ، در لا به لای متون کهن به جستجوی این معانی بهامند می پردازیم .

ابوبکر عتیق نیشابوری متوفّای ۴۹۴ ه ق در کتاب تفسیر معروف خود که به نام تفسیر سورآبادی مشهور است در تفسیر سوره یوسف، عفّت و شرم آگینی او را بیان کرده است . مفسّر ، ضمن بیان قصه حضرت یوسف می نویسد : «… زلیخا ، وی را بخواند . به هر دری که در می شد آن در به مسمار استوار می بستند تا در قیطون ( = گنجینه ، پستو )شد که زلیخا در آن جا بود» . زلیخا پس از انجام حرکت هایی محرّک ، آخرین درب اتاق را می بندد و «جامه های فاخر که داشت از خود برکشید . آنگه یوسف بدانست که قصد دارد به وی . یوسف ، بند خویش را به هفت گره محکم ببست» .

زلیخا وقتی که دید یوسف ، تمایلی به وی نشان نمی دهد و در برابر او مقاومت می کند ، می کوشد تا با سخن های محرّک او را بفریبد .

«زلیخا خواست تا او را در سخن آرد . گفت : یا یوسف چه نیکوست روی تو! (یوسف) گفت : احسن الخالقین آفریده است . گفت : چون نیکوست موی تو! گفت : صنع اللَّه است . . . اوّل چیزی که در گور بریزد این بُوَد . گفت : چون نیکوست چشم تو! گفت : اوّل چیزی که بروی فرو گردد این بود . گفت : خوش بویی داری . گفت! اگر از پس مرگ به سه روز مرا ببینی ، از من بگریزی . زلیخا گفت : من به تو نزدیکی می جویم و تو از من دوری می جویی؟ یوسف گفت : من نزدیکی می جویم به کرامت خدای عزّوجل . گفت : در من نگر . گفت : از میلِ آتشین می ترسم» .

زلیخا به تهدید و ارهاب ، روی می آورد تا شاید زِرهِ عفّت یوسف را بدرد . «اگر فرمان نکنی تو را فرادست عذاب کنندگان دهم و تن نازنین تو طاقت عذاب ندارد . یوسف گفت : خدای مرا یاری دهد . زلیخا گفت : تو را به زندان کنم . یوسف گفت : حَسْبُنَا اللَّه وَ نِعْمَ الْوَکِیلِ» .

زلیخا از حربه تهدید هم ناامید می شود و زبان به التماس می گشاید . این بار هم به هدف آلوده خود دست نمی یابد .

«گفت : یا یوسف! چرا مراد من برنیاری؟ گفت : از بیم آن خدای که مرا بیافریده است . . . (زلیخا )گفت : من چندان مال دارم از زر و جواهر ، همه از بهر خدای تو بدهم تا از تو درگذارد و این عزیز مصر ، او را در قدح از زبرجد سبز ، شربتی دهم در (همان) ساعت ، پوست و گوشت روی او در گردد و در آن قدح افتد و برجای ، هلاک شود و او را در زیر تخت تو دفن کنم و همه مُلکت مصر به تو سپارم . یوسف گفت : من خود بدین رسن ، فرو چاه نشوم .

زلیخا تمام حربه ها و حیلت های خود را به کار گرفت ، ولی نتوانست پرده ستر و عفاف ملکوتی یوسف را برگیرد و تا آخر قصه . . .(۱)

در کتاب شریف مصباح الشریعه که منسوب به امام صادق(ع) است و گردآورنده آن نامعلوم (البته مورد احترام و تکریم عالمان دین بوده و

هست) ، در باب حیا و عفّت چنین آمده است :

«امام صادق(ع) فرمود : حیا و شرم ، نوری است که جوهر آن ، اصل ایمان است و تفسیر آن ، استواری و ثبات در هر چیزی که توحید و معرفت ، آن را انکار می کند . پیامبر(ص) فرموده است : حیا از ایمان است ؛ حیا ، با ایمان و ایمان ، با حیا پذیرفتنی است . آدمی که عفیف و شرم دار است ، تمام وجودش خیر و خوبی است و آن که از عفّت و حیا محروم شده است ، تمام وجودش شرّ و پلیدی است . . .».(۲)

خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب پر بهای اخلاق ناصری ، که تحریر آن در سال ۶۳۳ ه ق پایان یافت ، عفّت را چنین تعریف می کند : «و عفّت آن است که شهوت ، مطیع نفس ناطقه باشد تا تصرّفات او به حَسَب اقتضای رأی بُود و اثر حریّت در او ظاهر شود و از تعبّد هوای نفس و استخدام لذّات ، فارغ مانَد» .(۳)

خواجه در باب «سیاست و تدبیر اولاد» چنین می فرماید : «و اوّل چیز از آثار قوّت تمییز که در کودک ظاهر شود ، حیا بود . پس نگاه باید کرد اگر حیا بر او غالب بود و بیشتر اوقات ، سر در پیش افکنده باشد و وقاحت ننماید ، دلیل نجابت او بود ، چه نفس او از قبیح ، متحرّز است و به جمیل ، مایل ، و این ، علامت استعداد تأدّب بود ، و چون چنین بود عنایت به بابِ او و اهتمام به حسن تربیتش زیادت باید داشت و اهمال و ترک را رخصت نداد .

و اوّل چیزی از تأدیب او آن بود که او را از مخالطت اضداد ، که مجالست و ملاعبه ایشان مقتضی افساد طبع او بود ، نگاه دارند . . . پس سنن و وظایف دین در او آموزند و او را بر مواظبت آن ترغیب کنند و بر امتناع از آن تأدیب ، و اخیار را به نزدیک او مدح گویند و اشرار را مذمّت . . . و ترفّع نفس از حرص بر مطاعم و مشارب و دیگر لذّات و ایثار آن بر غیر ، در دل او شیرین گردانند ، و با او تقریر دهند که جامه های ملوّن و منقوش ، لایق زنان بود و اهل شرف و نبالت را به جامه التفات نبود» .(۴)

ابوالقاسم قُشیری از بزرگان متصوّفه قرن پنجم در کتاب گران سنگ خود رساله قشیریه می نویسد : «و گویند اندر قول خدای تعالی ، اندر قصه یوسف(ع) وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْلا أنْ رَای بُرهانَ ربِهِ که برهان آن بود که زلیخا ، جامه بر روی آن بت افکند (که در گوشه خانه بود). یوسف(ع) گفت : چه می کنی؟ گفت : شرم دارم از وی . یوسف(ع) گفت : من به شرم اولی ترم از آفریدگار خویش» . «ابو سلیمان دارانی گوید : خداوند تعالی گوید بنده من ، از من شرم نداری؟ عیب های تو که بر مردمان بود ، فراموش کردم و موضع ها که اندر زمین گناه کردی ، آن بُقعه را فراموش گردانیدم و زَلّت های تو از امّ الکتاب ، محو کردم و روز قیامت ، اندر شما با تو استقصا نکنم . . . جُنید را از شرم پرسیدند ، گفت : دیدن آلا ( = نشانه ها) باشد از خداوند خویش و رؤیت تقصیر از خویشتن . از این دو معنا حالی تولّد کند ، آن را حیا گویند» .

ابوالقاسم قشیری در گونه های دیگر عفّت می گوید :(۵)

«ابو علی رودباری گوید : آفت از سه چیز در آید : بیماری طبیعت و ملازمت عادت و فساد صحبت. گفتم : بیماری طبیعت چیست؟ گفت : حرام خوردن . گفتم: ملازمت عادت چیست؟ گفت : به حرام نگریستن و شنیدن . گفتم : فساد صحبت چیست؟ گفت : آنچه هر چه اندر نفس فرا دیدار آید از شهوات ، متابعت وی کنی» .(۶)

او در جای دیگر ، عفاف را فراتر و وسیع تر می بیند و می گوید :

«ذوالنّون گوید : فساد بر خلق از شش چیز در آید : از ضعفی نیت اندر کار آخرت ، دیگر آنک تنهای ایشان گرو شهوت ایشان بود ، سه دیگر غلبه امل دراز دارد با نزدیکیِ اجل ، چهارم ایثار رضای خَلقان بر رضای حق ، پنجم متابعت کردن هوا و باز پس افکندن سنّت رسول(ص) ششم آنک زلت های سلف حجّت خویش کرده اند و هنرهای ایشان جمله دفن کرده اند» .(۷)

استاد سخن، شیخ اجل سعدی در گلستان در باب عفّت در خوراک و پرهیز از پرخوری ، حکایتی آورده است حکیمانه : «عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ، ختمی در نماز بکردی . صاحبدلی شنید و گفت : اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی ، بسیار از این فاضل تر بودی .

اندرون از طعام ، خالی دار

تا در او نور معرفت بینی

تهی از حکمتی به علّت آن

که پُری از طعام تا بینی»(۸)

و فرمود :مَطَلب گر توانگری خواهی

جز قناعت که دولتی است هنی

گر غنی زر به دامن افشاند

تا نظر در ثواب او نکنی

کز بزرگان شنیده ام بسیار

صبر درویش به که بذل غنی(۹)

سعدی درباره عفاف در عقیده و خوراک و مواظبت بر نفس سرکش ، حکایت لطیفی آورده است . «یکی از متعبّدان در بیشه زندگانی کردی و برگ درختان خوردی . پادشاهی به حکم زیارت به نزدیک وی رفت و گفت : اگر مصلحت بینی به شهر اندر برای تو مقامی بسازم که فَراغِ عبادت از این بِه دست دهد و دیگران هم به برکت انفاس شما مستفید گردند و به صلاح اعمال شما اقتدا کنند . زاهد را این سخن قبول نیامد و روی برتافت . یکی از وزیران گفتش : پاس خاطرِ ملک را روا باشد که چند روزی را به شهر اندر آیی و کیفیّت مکان معلوم کنی» .

آن زاهد ، پذیرفت و به شهر آمد و در کاخ مخصوص پادشاه سکونت گزید . پادشاه ، کنیزی را برای آن عابد فرستاد و پس از آن ، غلامی زیبا روی و خردسال روانه کرد .

«عابد طعام های لذیذ خوردن گرفت و کسوت های لطیف پوشیدن و از فَواکه و مشموم و حلاوات تمتّع یافتن ، و در جمال غلام و کنیزک نظر کردن . و خردمندان گفته اند : زلف خوبان زنجیر پای عقل است ، و دام مرغ زیرک . . . بار دیگر مَلِک به دیدن او رغبت کرد . عابد را دید از هیأت نخستین بگردیده و سرخ و سفید برآمده و فربه شده و بر بالش دیبا تکیه زده ، و غلام پری پیکر ، به مِرْوحه طاووسی بالای سر ایستاده . بر سلامت حالش شادمانی کرد و از هر دری سخنی گفتند تا ملِک به انجام سخن گفت : چنین که من این هر دو طایفه را دوست دارم در جهان کس ندارد ، یکی علما و دیگر زُهّاد را .

وزیر فیلسوف جهان دیده حاذق که با او بود گفت : ای خداوند! شرط دوستی آن است با هر دو طایفه نکویی کنی ، عالمان را زر بده تا دیگر بخوانند و زاهدان را چیزی مده تا زاهد بمانند» .(۱۰)

در همان کتاب ، سعدیِ نکته بین می گوید : «حاتم طایی را گفتند : از تو بزرگ همت تر در جهان دیده ای یا شنیده ای؟ گفت : بلی . روزی چهل شتر قربان کرده بودم اُمرای عرب را . پس به گوشه صحرایی به حاجتی برون رفته بودم . خارکنی را دیدم پُشته فراهم آورده . گفتمش : به مهمانی حاتم چرا نروی که خلقی بر سِماط او گرد آمده اند؟ گفت :

هرکه نان از عمل خویش خورد

منّت حاتم طایی نبرد

من او را به همّت و جوانمردی ، از خود برتر دیدم».(۱۱)

در اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید (۳۵۷-۴۴۰ه ق) چنین می خوانیم :

«شیخ ما گفت : ابو عبداللَّه الرازی گفت : مرا سرما و گرسنگی دریافت. پس بغنودم. آواز هاتفی شنودم که همی گفت : چه پنداری که عبادت، نماز و روزه است . خویشتن فرو گرفتن در احکام خداوند تعالی فاضل تر از نماز و روزه است» .(۱۲)

«شیخ ما گفت : پادشاهی فرا وزیری گفت : کی بود که مرد شریف گردد؟ گفتا : چون هفت خصلت در وی جمع گردد . گفت : آن چیست؟ گفت : اوّل همّتِ آزادگان . دوّم ، شرمِ دوشیزگان . سیُم ، تواضع بندگان . چهارم ، سخاوت عاشقان . پنجم ، سیاست پادشاهان . ششم ، علم و تجربت پیران . هفتم ، عقل غریزیِ اندر و نهان» .(۱۳)

«شیخ ما گفت : دانشمندی پیری را به سمرقند گفت : مرا ازین سخنان چیزی بنویس . گفت : سی سال است تا با یک کلمه می آویزم که : وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی ؛(۱۴)

(و نفس خود را از هوس باز داشت)» .(۱۵)

در تاریخ نامه طبری ، گردانیده منسوب به بلعمی ، که در سال ۳۵۲ ه ق گردآوری شده است . چنین آمده است : «زلیخا . . . یوسف را دید ، مر او را دوست گرفت . چون شش سال به خانه ایشان اندر ببود و بیست و سه ساله شد ، زلیخا از وی صبر نتوانست کردن ، او را به خویشتن خواند و یوسف او را اجابت نکرد . تا یک روز ، یوسف به خانه اندر خفته بود . زلیخا به خانه اندر شد و درِ سرای ببست و یوسف را بیدار کرد و گفت : . . . بیا خویشتن را به سوی تو آراستم . یوسف گفت : . . . زنهار! از خدای بترس که من از خدا می ترسم . . .

و اندر این یکی سخن است بیرون از این کتاب ، بدان و آگاه باش که یوسف ، دست از زنا از بهر خدای را – عزّوجلّ – باز داشت نه از بهر شوی زلیخا . . . و اگر کسی گوید که یوسف زنا کرد یا خواست کردن ، آن کس کافر باشد» .(۱۶)

یوسف ، به خاطر عفاف و خویشتنداری و خداترسی ، تن به معصیت نسپرد و از میان گناه کردن و به زندان درافتادن ، دوّمی را برگزید . پس از سال ها حبس ، روزی زلیخا به زندان آمد .

«جمعی انبوه گردآمدند و یوسف را از جای برگرفتند و بیرون آوردند و روی هایش (= گونه هایش )چون زعفران شده بود و چشم ها گریان گشته و غُلی گران بر گردن . زلیخا چون او را چنان دید شکیبایی نماندش . او را گفت : تو را در این سختی که افکَند از پس آن که چندان نعمت بر تو عرض کردم؟ یوسف گفت : مخلوقی را طاعت نداشتم به من این رسید ، اگر خالق را طاعت ندارم بر من چه آید؟».(۱۷)

علّامه مجلسی ، متوفای ۱۱۱۱ ه ق ، که خدمات علمی و دینی او در جهان شیعه بسیار درخشان است ، در کتاب عین الحیاه – که شرح نصایح رسول اکرم(ص) به ابوذر غفاری است – چنین می گوید : «(ابوذر گوید:) گفتم : یا رسول اللَّه! ما همه از خدا حیا و شرم داریم . فرمود : حیا داشتن چنین نیست ولیکن حیای از خدا آن است که فراموش نکنی قبر را و پوسیدن و کهنه شدن در قبر را ؛ فراموش نکنی جوف – یعنی شکم – را و آنچه در جوف است ؛ و فرجْ را از حرام و شبهه نگاه داری و فراموش نکنی آنچه در سر است یعنی چشم و گوش و زبان ، و خیال خود را از معصیت بازداری و به طاعت مصروف گردانی و کسی که

کرامت و بزرگی آخرت را خواهد ، باید که زینت را ترک نماید . پس هرگاه چنین باشی – ای ابوذر – به درجه ولایت الهی می رسی و دوست خدا می گردی» .(۱۸)

مرحوم مجلسی درباره انواع حیا به ظرایف و نکات لطیفی اشاره می کند و در ادامه می نویسد : «خصلت دویُم : عفّت شکم از محرمات و مکروهات است ، و عفت واجب ، آن است که از خوردن حرام ، اجتناب نماید و عفّت از چیزهایی که نهیِ کراهت از آن فرمودند(۱۹)

و از شبهه ها که به ظاهر شرع حلال باشد و احتمال بودن حرام در آن مال ، غالب باشد . . . از حضرت امام باقر(ع) منقول است که بهترین عبادت های خدا عفیف داشتن شکم و فرج است . . . و حضرت صادق(ع) فرمود : …حواریان در خدمت عیسی(ع) جمع شدند و گفتند : ای معلم خیرات! ما را ارشاد کن . حضرت عیسی(ع) فرمود : حضرت موسی کلیم(ع) (فرموده بود : )خدا شما را امر کرد که قسم دروغ به خدا مخورید و من امر می کنم شما را که نه قسم راست بخورید و نه قسم دروغ ، و موسی(ع) پیغمبر خدا شما را امر می کرد زنا مکنید و من شما را امر می کنم که در خاطر خود هم زنا مگذرانید ، چه جای آن که به جا آورید ؛ زیرا کسی که در خاطر خود زنا می گذارند ، مثل کسی است که در خانه مزیّنِ طلا کاری شده ، آتش روشن نماید و دودش نقش ها و زینت ها را باطل کند هر چند خانه نسوزد» .(۲۰)

و پایان سخن را به ترجمه دو آیه از ترجمه قرآن موزه پارس ، که زمان نگارش آن احتمالاً اوایل قرن پنجم هجری است و مترجم آن نامعلوم ، می آوریم .

در ترجمه آیه ۳۲ سوره نور چنین گفته است : «پاک دامنی و پوشیدگی کنند آنانک نیابند زناشوی تا بی نیاز کندشان خدای از روزی به فضل خویش» .(۲۱)

(= و کسانی که وسیله زناشویی و ازدواج نمی یابند ، باید عفت ورزند تا خدا آنان را از فضل خویش بی نیاز گردانَد) .

و در ترجمه آیه ۶۰ همان سوره چنین آمده است : «نشستگان ؛ یعنی پیر زنان از زنان ، که امید ندارند زناشوی ، نیست بر ایشان تنگی و بِزِهی که بنهند جامه هاشان ، نه روی وا گردانی و خویشتن آرایندگانی ، وگر پوشیدگی کنند ، بهتر مَر ایشان را ، و خدای ، شنوا است و دانا»(۲۲)

(=و بر زنان از کار افتاده ای که دیگر امید به زناشویی ندارند ، گناهی نیست که پوشش خود را کنار نهند ، به شرطی که زینتی را آشکار نکنند ، و عفّت ورزیدن برای آنها بهتر است ، و خدا شنوای داناست) .

۱ . قصص قرآن مجید ، برگرفته از تفسیر ابوبکر عتیق نیشابوری ، مشهور به سورآبادی ، به اهتمام یحیی مهدوی ، ص ۱۵۶-۱۵۸ .

۲ . مصباح الشریعه ، ص ۱۸۹ .

۳ . اخلاق ناصری ، خواجه نصیرالدین طوسی ، تصحیح مجتبی مینوی و علیرضا حیدری ، ص ۱۱۱ .

۴ . همان ، ص ۲۲۲ – ۲۲۳ .

۵ . ترجمه رساله قشیریّه ، ابوالقاسم قشیری ، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر ، ص ۳۳۶ .

۶ . همان ، ص ۱۵۰ .

۷ . همان ، ص ۱۵۲ .

۸ . گلستان سعدی ، تصحیح حسین استادولی ، ص ۱۱۸ .

۹ . همان ، ص ۱۲۴ .

۱۰ . همان ، ص ۱۲۹ .

۱۱ . همان ، ص ۱۵۵ .

۱۲ . اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید ، ص ۲۴۴ .

۱۳ . همان ، ص ۲۴۸ .

۱۴ . سوره نازعات، آیه ۴۰٫

۱۵ . اسرار التوحید، ص ۲۵۴ .

۱۶ . همان ، ص ۲۲۰ .

۱۷ . تاریخنامه طبری ، گردانیده منسوب به بلعمی ، ص ۲۰۶ .

۱۸ . عین الحیاه ، ص ۳۹۵ .

۱۹ . یعنی آن را «مکروه» شمرده اند.

۲۰ . همان ، ص ۳۹۹ .

۲۱ . ترجمه قرآنِ پارس، به کوشش علی رواقی، ص ۷۳٫

۲۲ . همان، ص ۷۷٫
پدیدآورنده: محمّد خُنَیفر زاده

همچنین ببینید

حد و مرز آزادی

آزادی کمله مقدسی است ولی هر چیزی دارای حد است. مثلا آیا انسان آزاد است ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *