خانه / پرونده ها / دل نوشته / چی شد چادری شدم؟ ماجرای واقعی و جالب

چی شد چادری شدم؟ ماجرای واقعی و جالب

هنگامی که نشریه را گرفتم و جلدش را نگاه کردم چیز خاصی متوجه نشدم و تنها چند جمله در مورد حجاب بود که نزدیک بود به خاطر این نشریه را به گوشه ای پرتاب کنم اما نشریه را برگرداندم. اسمهای مطرح جهانی در یک نشریه حجاب برایم عجیب بود؛

ویکتور هوگو و هیچکاک رو چه به حجاب اسلام؟! به همین علت ترغیب شدم که این صفحه را بخوانم و آن هم مرا ترغیب کرد که باقی صفحات را بخوانم؛ هر چند پیش تر، از نصایح بزرگان دین خودمان (منظورم آخوندهاست) اصلا خوشم نمی آمد و عکس یکی از آنها در نشریه شاید تو ذوق من می زد؛ البته بعد از خواندن و اتفاقات بعد از آن نسبت به خواندن آثار آنها راغب هم شدم.

 

برویم سر اصل مطلب، من پیشتر وضع حجاب مناسبی نداشتم، محله مان در تهران اینطور ایجاب میکرد؛ من هم اینگونه بیرون می آمدم اما وقتی مطلب پشت صفحه این نشریه را خواندم نظرم کمی عوض شد چون آخوند ها نظر اسلام را می گن هیچکاک که دیگر با اسلام کاری ندارد. هیچکاک گفته بود در جوامع غربی چون زن ها آزاد ترند کمتر مورد کشش میلی مردها قرار می گیرند و زن هایی شرقی به دلیل پوششی که دارند بیشتر مرد ها را بخود می کشانند البته من در کامل کردن حرف هیچکاک باید بگم این میل بیشتر برای ازدواج بین زن و مرد است. تعارف ندارم من خودم حجاب درست و حسابی نداشتم حقیقت این است که در جوامع ما زنانی که محجبه ترند بیشتر مورد استقبال جوانان دم بخت قرار می گیرند. اما از این باب که این زنان کمتر مورد اذیت و آزار مردان بوالهوس قرار می گیرند نیز منفعت دیگر حجاب برای آنهاست.

من از اروپا به جز فیلم ها و آنچه در ماهواره دیدم اطلاع بیشتری ندارم ولی وقتی در این نشریه ویکتور هوگو می گوید باید قبول کرد چون او در آنجا به دنیا آمده و مرده است. وقتی هوگو می گوید بردگی در اروپا از بین نرفته و همچنان ادامه دارد و بر زنان تحمیل می شود و او نامش را فحشا می گذارد؛ چرا دیگر ما آنقدر از غرب و اروپا و … تعریف می کنیم؟! شاید بخاطر همین است که مستر همفر جاسوس انگلستان (البته در نشریه شما نوشته شده بود؛ من که نمی شناختمش ولی به شما اعتماد کردم و می نویسم) می گفتم … مستر همفر می گوید که یکی از نقاط قوت زنان مسلمان حجاب آنهاست که باعث شده نفوذ فساد (همان برده داری هوگو) در آنها کمتر شود و شاید به خاطر همان بود که رضاشاه به دستور آنها سیاست کشف حجاب را اعمال کرد.

من که ماجرای کشف حجاب را با جزئیاتش نمی دانستم ولی تیتری که شما برای این مطلب انتخاب کردید “آن روز دختران این مرز و بوم از شرم بی حجابی به تلخی گریستند” موضوع را برایم مهم کرد و وقتی خواندم نمی گویم به تلخی گریستم که این دروغ است؛ ولی واقعاً ناراحت شدم.

من تازه وارد دانشگاه شده ام و از کتابهای دبیرستان چیزهایی را به یاد دارم. برای همین اصلاً به صفحه پوشش زن در ادیان الهی نگاه نکردم چون به طور مختصر در کتاب دینی دوم یا سوم یه چیزایی ازش نوشته بودند و منم می دونستم که بالاخره تو همه دین ها حجاب بوده و ….

من دانشجوی دانشکده، ولش کنید دانشجوی دانشگاه سمنانم و همان طور که گفتم پیشتر وضع حجاب درست و درمونی نداشتم البته از دید شما، نه بعضی از دوستان خودم که من رو نماد فشن تی وی ۲۰۱۱ می دونند. بازم باید بگم البته توی دوستام چادری و باحجاب هم پیدا میشه ولی تا حالا اصلاً گوشم بدهکار حرف اونها نبود و بیشتر روی مد بودن برام مهم بود.

و همان طور که مهاتما گاندی (پشت جلد شما) گفته بود، آرایشم بیشتر برای جلب پسران دانشکده بود و البته در این کار موفق هم بودم. هر چند که گاهاً برای آنها حکم ابزار محض نیازهای شهوانی آنها را داشتم (این را هم جدیداً فهمیدم)، اما همیشه به این فکر می کردم که اگر یه روزی مثل این دوستام چادر سر کنم و بیام دانشگاه چه اتفاقی می افته؟ پیش خودم می گفتم قطعاً مورد بی محلی قرار می گیرم. بعد از خواندن نشریه شما و صحبت با یکی از دوستای چادریم که اتفاقاً جزو صمیمی ترین دوستامه تصمیم گرفتم یک هفته با چادر بیام دانشگاه؛ چادرش رو هم خود اون دوستم تهیه کرد.

در روز اول برخوردی که مشاهده می شد تعجب و تمسخر از سوی پسران و کم محلی از سوی دوستان بی حجابم بود اما دم دوستای چادریم گرم که دورم رو می گرفتن و نمی گذاشتن زیاد ناراحت بشم. در روزهای بعدی وضع بهتر شد و چند نکته که خودم خیلی به اون ها دقت می کردم جالب توجه شد.

پسرانی که قبلاً با من ارتباط داشتند و همیشه هنگام صحبت کردن با من فقط به اندامم دقت می کردند (البته اون موقع برام رابطه مهم تر از این مسئله بود) دیگر توجهی به اندام من نداشتند و همواره سرشان پایین بود و البته با احترام و مؤدبانه صحبت می کردند؛ دیگه با اسم کوچیک هم صدام نمی کردند که (…جون چطوری؟) و این خیلی باعث خوشحالی خودم بود. برای باقی دوستان دخترم هم دیگه داشت عادی می شد و برای دوستای چادریم هم که شده بودم محبوب قلبها.

این رویه تا یک هفته ادامه داشت و حالا دیگه چادر رو کنار نگذاشتم و از این بابت باید از شما تشکر کنم که اولین جرقه برام نشریه شما بوده. نمی دونم این مطلب به درد نشریه تون می خوره یا نه؛ اگر به درد می خوره که چاپش کنید ولی اگر هم به درد نمی خوره فقط به عنوان یک نامه تشکر قبولش کنید.

نقل از: http://khaterechador.blogfa.com

همچنین ببینید

آرامه ی جان من …

آرامه ی جان من … سلام چادر قشنگ من اکنون که برایت مینگارم لبخند تو ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *