خانه / پرونده ها / داستان / مثل مهتاب برای اسلام همراه با تصاویر زیبا از حجاب

مثل مهتاب برای اسلام همراه با تصاویر زیبا از حجاب

هوالجبار
سال سوم دبیرستان بودم اسم معلم حسابانم مهتاب کوهی بود. واقعا مثل مهتاب میدرخشید، با اون چادر قشنگش
یادش بخیر خیلی خیلی سخت گیر بود؛ ما در هفته شش ساعت حسابان داشتیم ولی ۴ساعت دیگه مارو میکشوند مدرسه برای کلاس جبرانی! نمیدونم چی رو میخواست جبران کنه؟ درهر صورت من خیلی دوستش داشتم و دارم. وقتی چادر می پوشید خیلی باوقار و زیبا میشد. اخلاق و رفتار خاصی هم داشت کلا تو زندگیش آدم موفقی بود خیلی دلم می خواست شبیهش باشم تصمیم خودمو گرفته بودم شروع کردم مثل مهتاب بودن رو و تلاش کردم تا در زندگیم بدرخشم…
همه تلاشمو برای درس و همه چی کردم. یه روز چادر یکی از همکلاسی هامو قرض گرفتم و باچادر برگشتم خونه! مامانم تعجب کرده بود در حد شاخ درآوردن! بعد پرسید چرا چادر؟یه هویی؟!چادر کی هست؟ آخه… تو که؟
منم گفتم: بعله دیگه چادر میخوام هیچیم حالیم نیست!!! برادرم آدم مذهبیه اولین چادر رو برام خرید…
از روزی که چادرم آماده شد چادری رفتم مدرسه، راستشو بخواید جرات نمی کردم تو فامیل چادر بپوشم از ترس مسخره شدن و متلک شنیدن واین حرفا
اولین باری که یکی از بچه های فامیل منو چادری دید محرم امسال بود درست ۲سال بعد از چادری شدنم
میدونید بهم چی گفت؟
گفت:مثل پیرزنها شدی! اما برای من مهم نبود از این جور حرفها زیاد شنیده بودم مهم خودم و خانوادم بودیم که ما راضی بودیم و مهمتر از همه خدا بود که اونم راضی بود! دیگه بنده خدا چیکارس؟
دوستام هم تشویقم کردن همه تبریک گفتن حتی شیرینی چادری شدن ازم گرفتن! خلاصه گذشت تا اینکه پام به مسجد باز شد از ماه رمضون امسال حاج آقای مسجدمون خیلی انسان بزرگوار و دوست داشتنیه خیلی، همین الان ازتون میخوام براش یه دعای خیر بکنین(دعاکردین ؟خدا خیرتون بده) آره خلاصه کلی تشویق و این حرفها که من افتخار میکنم که باشما آشنا شدم و این چیزا
راستش هنوز تو فامیل با چادر ظاهر نشده بودم چون اصلا اهل مهمونی رفتن نیستم عید امسال تصمیم گرفتم دیگه چادر بپوشم؛ به خاطر حرف فامیل چادری نشده بودم که به حرف اونا چادر رو بذارم کنار! مگه نه؟
آخه دوتا اتفاق دیگه هم افتاده بود دلم نمیاد براتون نگم:
نمیدونم پارک ملت رو تماشا میکنین یانه؟ تو یکی از برنامه هاش که حاج آقا مرادی مهمون بود پرسیدن: شما برای اسلام تا به حال چه کردید؟ جواب خودتون رو خطاب به حضرت خدیجه(س)بفرستید
من نوشتم: بانوی من! من برای تبلیغ اسلام چادر می پوشم و دلیلش رو هم به همه میگم: تاخدا ازم راضی باشه، تا دعای خیر حضرت زینب پشت سرم باشه
دیگه تعهد داده بودم، نه به کم کسی؛ به حضرت خدیجه!
اتفاق بعدی این بود که حضرت زینب منو به کنیزی خودش انتخاب کرد و اجازه داد هم نام ایشون باشم. می دونم شما هم تا حالا فکر می کردید اسم من زینبه اما اسم شناسنامه ای من چیز دیگه ای بود، الانم همه به جز فامیل، منو زینب صدا می کنند.

البته پیشنهاد همون حاج آقای مسجد بود و اولین کسی هم که منو به اون نام صدا زد ایشون بود گفت زینب خانم! خیلی روز خوبی بود از اون روز من شدم زینب همه زینب صدام میکنن اما بازهم مقاومت فامیل!

بگذریم اینطور شد که مسئولیت سنگین تری رو روی دوشم احساس کردم مگه نه اینکه ائمه ما بهترین بودن، برترین بودن، ماهم باید بهترین باشیم، برترین باشیم…
برترین در همه جا؛ در رفتار در گفتار در درس در پوشش و همه جا ارزش مسلمان بودن و نعمت حجاب رو دست کم نگیریم.
التماس دعا

همچنین ببینید

داستان حجاب

بهش گفتم: امام زمان (عج) رو دوست داری؟ گفت: آره! خیلی دوسش دارم. گفتم: امام ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *