خانه / از منظر اجتماعی روانی تاریخی / از منظر روانی / راست میگی چادری بودن سخته اما …

راست میگی چادری بودن سخته اما …

راست میگی چادری بودن سخته اما …

نسل اول شاید خسته شده بود از بی حجابی و این همه فسادی که موجب شده بود.

نسل اول شاید تشنه ی روح اسلامی در جامعه بود.

نسل اول شاید رابطه ی عمل و عکس العمل را می دانست.

نسل اول شاید برای اعتقادات دینی خود ارزش قائل بود.

 

نسل اول تشنه بود، و راه خمینی، مسیر زلال ترین چشمه را برایش رهنمون شد.

 

نسل دوم شاید  پذیرفت آن چه را که از نسل اول دیده بود.

نسل دوم شاید کم تر در مقابل هجمه های فرهنگی پیدا و ناپیدا قرار گرفته بود.

نسل دوم شاید هنوز به زمان آرمانی که برایش انقلاب کرده بودند، نزدیک و آشناتر بود.

 

اما نسل ها شاید، مفاهیم را درست منتقل نکرده اند، شاید خط انتقال معارف جایی کم رنگ شده است…

به نسل سوم گفتند که

 حجاب زینت زن است؛

 حجاب مصونیت است نه محدودیت؛

حجاب داشتن بسیار آسان است؛

عشق به معبود، عمل به دستورات را آسان می کند؛

با حجاب، زن زیباتر به نظر می رسد،

مبنا این نیست که بگویم حرف های بالا غلط است اما

نسل سومی یا حتی نسل چهارمی عزیز! من به تو حقیقت را می گویم :

حجاب داشتن سخت است

در گرمای تابستان تحمل چیزی مثل چادر سیاه سخت است

حجاب زیبایی زن را می پوشاند

جمع کردن چادر، کار راحتی نیست

این که نتوانی دستانت را آزادانه حرکت دهی سخت است

این که یک دستت به چادرت باشد، و دست دیگرت شاید کیف و کلاسور، سخت است

اگر من و تو پوشش صحیح را، چه چادر باشد، و چه مثلا مانتویی و مقنعه ای مناسب، بپذیریم، باید با چشم باز و علم به سختی، آن را بپذیریم، برای هدف های والاتر، هدف های والایی که هیچ تناسبی با هدف والای جومونگ ندارد، هنر است، نه به زور و اجبار خانواده و اجتماع و … 

این را فقط به تو می گویم عزیز دلم…

بشر تا سختی نکشد، آدم نمی شود!

مادام که تلقى ما از خویش عوض نشود، حجاب هیچ مفهومى نخواهد داشت و چیزى جز کفن سیاه و قبرستان خانه و مرگ نشاط زندگى و نابودى شادى‏ها، عنوان نخواهد گرفت.

و هزار عذر، خواهى داشت که خودت را از آن آزاد کنى:

که پاکى زن در لباسش نیست، چادرى‏ هاى کثیف و لجن بى‏شماره‏اند.

طلا که پاکه چه منّتش به خاکه.

که من راه خودم را مى ‏روم، چشمشان کور نگاه نکنند.

که اصلا دل باید پاک باشد.

که چادر، بیش تر مرد را کنجکاو و تحریک مى‏کند.

که این مسائل در کشورهاى مترقى کاملا حل شده‏اند و دیگر مسأله‏اى نیست.

که روابط آزاد، طبیعى است.

که محدودیت، عقده مى‏آورد و محرومیت، سرکشى را مى‏زاید.

و خلاصه هزار عذر و توجیه و تازه اگر مجبور بشوى که به خاطر ترسى و یا عشقى، حجاب بگیرى، تازه خود حجاب تو مى‏ شود بازى تو. و چادر تو مى‏شود مترى چندک و رنگش باید فلان و گل‏هایش باید بهمان باشند. و این است که همان انحراف، در این شکل جلوه مى‏کند. و تو که هنوز نقش خودت را عوض نکرده‏اى، در هر لباسى همان خواهى بود و همان بازى‏ ها را خواهى داشت و فقط با تنوع ‏ها خودت را فریب خواهى داد و به ریش دیگران خواهى خندید.

زیر بناى حجاب، همین دگرگون کردن بینش و عوض کردن تلقى و برداشت‏هاست. آن وقت آنچه سخت و رنج آلود است شیرین و مطلوب خواهد شد، و راحت و آسان خواهد گردید.

هنگامى که من با مقایسه ها، ارزش‏هاى بیش تر خودم را یافتم و با شهادت استعدادهایم، کار بزرگ خودم را شناختم و از تنوع و تکرار و از لذت و خوشى، به تحرک و به خوبى‏ ها رو انداختم، با این بینش، دیگر هیچ تنوعى مرا ارضاء نخواهد کرد و هیچ چشمى و هیچ دهانى و هیچ دلى، جایگاه من نخواهد بود، که من در این تنگناها نمى‏گنجم و در این محدوده‏ها، محبوس نمى ‏شوم.

هنگامى که با همین مقایسه، عظمت من مشخص گردید و کار من نمودار گشت، ناچار من به شناخت دنیا راه مى ‏یابم. اگر نقش من تحرک باشد و کار من حرکت، ناچار دنیا راه من خواهد بود و در این راه من نباید گردى به پا کنم و دلى را بگندانم و کسى را به خود جلب کنم و خودم را در چشم‏ها بنشانم.

با این بینش دیگر هیچکدام از آن عذرها، رنگى نخواهد داشت، چون لباس بینش نمى‏آورد، ولى بینش‏ها تو را وادار مى‏کنند که گردى بلند نکنى و دلى را به خود نگیرى و سنگ راه نباشى.

مسأله این نیست که من پاکم، مسأله این است که اگر کسى با عمل من گندید، ناچار گند او به من هم سرایت مى‏ کند، که من در جامعه‏ ى مرتبط زندگى مى‏کنم. و مسأله این است که من از محدوده‏ ى حصارها و دیوارهاى من و خودم گذشته‏ام و در من تمام خلق گنجانده شده و عشق آنها در دل من هم نشسته است.

مادرهایى که داروهاى سمى را از دسترس بچه‏ هاى کنجکاو دور نگه مى ‏دارند، از همین عشق سرشار شده‏اند. و این است که بریز و بپاش نمى‏کنند و بزن و برو نیستند.

این عشق و آن ارتباط و پیوستگى، این دو عامل مانع این است که تو به گندیدگى و آلودگى دیگران بى‏اعتنا باشى؛ که در هستى نظام یافته و در جامعه‏ى مرتبط نمى‏توان ولنگار و بى‏تفاوت بود.

و اما داستان پاکى دل، ناچار پاکى عمل را به دنبال خواهد آورد، که درخت زنده ، بار خواهد داد و دل پاک، عمل پاک خواهد آورد.

اما کنجکاوى ‏ها، هنگامى از درون با شناخت‏ها و بینش‏ها، ارضاء شده باشد، آن وقت نباید از بیرون تحریک‏ها در میان باشند و سنگ‏ها مانع حرکت شوند. آن چه کنجکاوى را تحریک مى‏کند، همان به خویش خواندن‏هاست،

چه در حجاب و چه بدون حجاب و این تحریک‏ها در تمام شکل‏هایش، کنترل مى‏شود، در حالى که راه صحیح برداشت و ارضاء وجود دارد و آنها که به تحرک رسیده‏اند، بدون احتیاج به تنوع‏ها، تأمین خواهند شد. کنجکاوى هنگامى بیش تر خواهد بود که، جلوى استعدادها را گرفته باشند، اما اگر رهبرى کرده باشند و جهت داده باشند، دیگر مسأله‏اى نیست.

و اما این توضیح که این مسائل در کشورهاى دیگر حل شده، به این مى‏ماند که بگوییم مسأله‏ى رودها در کشورهاى دیگر حل شده، مى‏گذارند هرز برود و باتلاق بشود. هرز کردن استعدادها، با راه حل و بهره‏بردارى از آنها یکى نیست. این که در آن کشورها، بدون معطلى مى‏توانند این نیروها را هدر کنند، راه حل حساب شده براى بهره‏بردارى نیست. یک دسته این نیروى عظیم را احتکار کرده‏اند و دسته‏ى دیگر بى‏حساب پرورشگاه‏ها و باشگاه‏ها و کلوپ‏ها را به چرخ انداخته‏اند و از این نیروهاى زندگى ساز، جز سوختن ریشه‏هاى خویش بهره‏اى نبرده‏اند، در حالى که مى‏توانستند با شکل دادن به استعدادها و رهبرى کردن و جهت دادن به آنها، نه محرومیت و عقده را به دنبال بیاورند و نه با روابط آزاد، با نظام‏ها و سنت‏هاى حاکم بر جهان و بر انسان درگیر شوند.

انسانى که خودش را هرز کرده و خوش بوده و کیف کرده، در واقع از آنجا لذت برده که نمى‏داند چه از دست داده، فقط حساب کرده که چه به دست آورده است. ما از حجم استعدادها و از عظمت خویش غافلیم و خود را جزء دارایى حساب نمى‏کنیم و این است که با لذتى که در عوض از دست دادن خویش و عمر و هستى خود بدست آورده‏ایم، سرخوشیم و سرشاد.

با این توضیح مى ‏فهمیم که حجاب تنها مخصوص زن نیست که مردها هم باید حساب شده حرکت کنند و گرد و خاک بالا نیاورند و دل‏ها را به خود گره نزنند، که هر کس در سر راه دل‏ها بنشیند، او راهزن است و طاغوت. و این مسأله در آن وسعت مطرح مى‏شود که حتى زن و شوهر را هم مى‏گیرد، که هیچ یک نباید بر دیگرى حکومت کنند و هیچکدام نباید صاحبدل این و آن باشند، که دلدار دیگرى است. و هر کس خلق را در خود نگه دارد و باتلاق استعدادهاى عظیم او بشود او هم طاغوت است.

مقدار حجاب و پوشش، با در دست داشتن این بینش و این ملاک، روشن‏ مى ‏شود که همیشه یک شکل و یک مقدار ندارد. تو در برابر آتش سوزانى که حتى کفش‏ها و دمپایى‏ها تحریکش مى‏کنند و تمام وجودش را مى‏سوزانند، وضعى خواهى داشت که در برابر سلمان و یا وجود سازمان گرفته‏ى دیگر ندارى. در برابر آن ها که در دلشان مرض‏ها و آتش‏هاست، حتى صداى تو و رفت و آمد تو کنترل مى‏شود و پوشیده مى‏گردد.

فاطمه علیها السلام در برابر سلمان و ابوذر، به گونه ‏اى است که در برابر دیگران نیست و این ملاحظه‏ها براى کسانى که به این آگاهى رسیده‏اند، هیچ دشوار نیست. این بارها براى این ظرفیت‏ها، ناچیز است.

این دیدگاه وسیع است که مى‏ تواند روایات مختلف را بیابد و بفهمد، روایاتى که از حرکت فاطمه و زینت و برخورد زن‏هاى مسلمان سخن مى‏گوید و روایاتى که سعادت زن را در این مى‏داند که با مرد برخوردى نداشته باشد.

على علیه السلام در نهج البلاغه مى‏گوید: شنیده‏ام که در بازار بصره لباس زنى با عباى مردى برخورد کرده، از شرم بمیرید.

این یک اصل است، که برخوردها را محدود مى‏کند، مگر آنجا که ضرورتى باشد و رجحانى و اهمیتى، که این اهمیت و رجحان و ضرورت، حتى به اسارت رفتن زینب عریان را، توجیه مى‏کند. و ضربه خوردن فاطمه مدافع حق را توضیح مى‏دهد. با چنین بینش و با چنین ملاک‏هایى است که‏ مى‏توانى این تفاوت‏ها را بفهمى، که اسلام نه تنها عمل که عامل‏ها و انگیزه‏ها را در نظر دارد. و با این ملاک‏ها و معیارها، احکامش را طرح مى ‏کند.

همچنین ببینید

«مشاوره» برای روز مشکلات نیست

متأسفانه برخی افراد برای مسائل ظاهری زندگی، از قبیل خرید ماشین و منزل و وسایل ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *