نکتههای خواندنی درباره حضرت یوسف(ع)
۱٫ من از خدا حیا نکنم؟امام زین العابدین۷ درباره این سخن خداوند Gلَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ…F؛ «اگر برهان پروردگارش را ندیده بود…» فرموده است که همسر عزیز مصر به سمت بُت رفت و پارچهای بر او افکند، یوسف به وی گفت: «تو از چیزی که نمیشنود و نمیبیند و درک نمیکند و نمیخورد و نمیآشامد حیا میکنی و من از کسی که انسان را آفرید و به او آموخت، حیا نکنم؟!» این است معنای سخن خداوند که فرمود: «اگر برهان پروردگارش را ندیده بود….»[۱] ۲٫ حیا را بنگربحارالانوار از ابن عباس نقل نموده است که روزی زلیخا به یوسف(ع) گفت: چشم بردار و مرا بنگر. یوسف(ع) گفت: « أَخْشَى الْعَمَى فِی بَصَرِى[۲]؛ از نابینا شدن چشمانم میترسم.» زلیخا گفت: «چقدر چشمهایت زیباست!» یوسف(ع) گفت: «دو چشم، نخستین عضوهایی هستند که در قبر بر گونههایم میافتند.» زلیخا گفت: «چه بوی خوشی دارى؟» یوسف(ع) گفت: «اگر [بدى] بوی مرا سه روز پس از مرگم استشمام میکردى، از من فرار میکردى.» زلیخا گفت: «چرا به من نزدیک نمیشوى؟» حضرت یوسف(ع) گفت: «با این دورى، به قرب پروردگارم امیددارم.» زلیخا گفت: «بستر من از حریر است، برخیز و خواستهام را برآور.» یوسف(ع) گفت: «میترسم بهرهام در بهشت از کف برَوَد.» زلیخا گفت: «تو را به شکنجهگرها میسپارم» یوسف(ع) گفت: «پروردگارم در آن هنگام مرا بس است.»[۳] ۳٫ هر چه میکشم از دوست داشتن استامام هشتم فرمود: «[هنگامی که یوسف(ع) وارد زندان شد]، زندانبان به یوسف(ع) گفت که من، تو را دوست دارم. وی نیز پاسخ داد که هر بلایی به من رسیده، از دوست داشتن است. خالهام مرا دوست داشت، مرا دزدید؛ پدرم مرا دوست داشت، برادرانم به من حسادت ورزیدند؛ همسر عزیز مصر، مرا دوست داشت، مرا به زندان انداخت.» همچنین فرمود که یوسف در زندان به خداوند شکوه کرد و گفت: «پروردگارا! من به چه جرمی گرفتار زندان شدم؟» خداوند به یوسف(ع) وحی فرستاد: «تو آن را انتخاب کردى، آن هنگام که گفتى: پروردگارا! زندان، برایم دوست داشتنیتر است از آنچه مرا بدان میخوانند. چرا نگفتى: سلامتی و رهایی برایم دوست داشتنیتر است از آنچه مرا بدان میخوانند؟»[۴] ۴٫ از خدا ترس نمیترسم.امام صادق(ع) میفرماید که زلیخا از یوسف، [برای ملاقات] اجازه خواست. به وی گفته شد: «ای زلیخا! به سبب رفتارت با یوسف، خوش نداریم تو را نزد او ببریم.» زلیخا گفت: «من از شخص خداترس نمیترسم.» وقتی بر یوسف وارد شد، یوسف به وی گفت: «زلیخا! چه شد که تو را رنگ پریده میبینم؟» زلیخا گفت: «سپاس، خدای را که پادشاهان را بر اثر معصیت، برده کرد و بردگان را به سبب اطاعت، به پادشاهی رساند.» یوسف(ع) گفت: چه چیزی تو را بدان رفتار وا داشت؟» گفت: «زیبایی چهرهات.» آن حضرت گفت: «چه میکردی اگر پیامبری را به نام محمّد میدیدی که در آخر زمان خواهد بود و او از من، زیباروتر، خوش خلقتر و دست و دل بازتر است؟» زلیخا گفت: «راست میگویى.» وی گفت: «چگونه دانستی که من راست میگویم؟» زلیخا گفت: «زیرا وقتی از او یاد کردى، مهرش در دلم افتاد.» آن گاه خداوند متعال به یوسف وحی کرد: «زلیخا راست میگوید و من هم او را دوست میدارم، چون محمد۹ را دوست دارد.» پس از آن، خداوند – تبارک و تعالی به یوسف دستور داد با زلیخا ازدواج کند.»[۵] ۵٫ دلسوزی فرزند یوسف(ع)از وهب بن مُنبّه نقل شده است که در برخی کتابهای الهی خواندم که یوسف با همراهانش بر همسر عزیز، گذر کرد و او در محل زباله نشسته بود. در این هنگام، زن گفت: «سپاس، خدایی که پادشاهان را بر اثر نافرمانی برده ساخت و بردگان را بر اثر اطاعت به پادشاهی رساند. فقر به ما روی آورده است به ما صدقهای بده. حضرت یوسف(ع) گفت: «ناسپاسی نعمتها، آفت استمرار آن است، کاری کن تا آلودگی گناه از تو پاک شود؛ زیرا جایگاه اجابت [دعا] دلهای پاک و رفتار پاکیزه است.» زلیخا گفت: «پس از آن ماجرا، جامه گناه بر تن نکردهام و من شرم دارم که خداوند، مرا در جایگاه درخواست مهربانی بیند و هنوز چشمانم اشکهای لازم را نریخته و بدنم، پشیمانی شایسته را به جای نیاورده است.» آن پیامبر الهی به وی گفت: «پس بکوش که ممکن است همین راه، تو را به هدف برساند، پیش از آنکه عمرت سر آید و زمان را از کف بدهى.» زلیخا گفت: «عقیده من، چنین است و اگر پس از من، زنده ماندی خبرش به تو میرسد.» یوسف(ع) دستور داد که به وى، یک قِنطار طلا بدهند.[۶] زلیخا گفت: «روزی حتمی است. و من گرچه گرفتار خشم شدهام، هرگز به پستی بر نمیگردم.» یکی از فرزندان یوسف(ع) به وی گفت: «این زن که بود که جگرم برایش کباب شد و دلم برایش به رحم آمد؟» آن حضرت گفت: «این جنبنده (وزندهجان) اندوهگین است که در بندِ انتقام افتاده است.» پس از آن یوسف با وی ازدواج کرد.[۷] ۶٫ زشتی گناهشیخ طوسی به نقل از موسی بن سعید راسبی مینویسد: «وقتی یعقوب به سوی یوسف آمد، یوسف بیرون آمد و از یعقوب و هیئت همراهش استقبال کرد. در این هنگام، بر زن عزیز [مصر] گذر کرد که در اتاقی عبادت میکرد؛ چون یوسف را دید، او را شناخت و با صدایی اندوهگین فریاد زد: «ای سواره! اندوهت برایم طولانی شد. چقدر تقوا زیباست و چگونه بندگان را آزاده میگرداند؟ و چقدر گناه زشت است و چگونه آزادگان را به بردگی میکشاند؟»[۸] پی نوشت ها:[۱]. یوسف/۲۴٫ [۲]. عیون اخبار الرضا(ع)، شیخ صدوق، تهران، منشورات جهان، ج۲، ص۴۵، ح۱۶۲٫ [۳]. بحارالانوار، علامه مجلسى، بیروت، دار احیاء التراث، ج ۱۲، ص ۲۷۰، ج ۴۵: قَالَتْ مَا أَحْسَنَ عَیْنَیْکَ قَالَ هُمَا أَوَّلُ سَاقِطٍ عَلَى خَدِّی فِی قَبْرِی قَالَتْ مَا أَطْیَبَ رِیحَکَ قَالَ لَوْ سَمِعْتِ رَائِحَتِی بَعْدَ ثَلَاثٍ مِنْ مَوْتِی لَهَرَبْتِ مِنِّی قَالَتْ لِمَ لَا تَقْرُبُ مِنِّی قَالَ أَرْجُو بِذَلِکَ الْقُرْبَ مِنْ رَبِّی قَالَتْ فَرْشِیَ الْحَرِیرُ فَقُمْ وَ اقْضِ حَاجَتِی قَالَ أَخْشَى أَنْ یَذْهَبَ مِنَ الْجَنَّهِ نَصِیبِی قَالَتْ أُسَلِّمُکَ إِلَى الْمُعَذِّبِینَ قَالَ إِذاً یَکْفِیَنِی رَبِّى. [۴]. تفسیر قمى، علی بن ابراهیم قمى، نجف، مطبعهالنجف الاشرف، ج ۱، ص ۳۴۵: قَالَ السَّجَّانُ لِیُوسُفَ إِنِّی لَأُحِبُّکَ فَقَالَ یُوسُفُ مَا أَصَابَنِی إِلَّا مِنَ الْحُبِّ إِنْ کَانَ خَالَتِی أَحَبَّتْنِی سَرَّقَتْنِی وَ إِنْ کَانَ أَبِی أَحَبَّنِی فَحَسَدُونِی إِخْوَتِی وَ إِنْ کَانَتِ امْرَأَهُ الْعَزِیزِ أَحَبَّتْنِی فَحَبَسَتْنِی قَالَ وَ شَکَا یُوسُفُ فِی السِّجْنِ إِلَى اللَّهِ فَقَالَ یَا رَبِّ بِمَا ذَا اسْتَحْقَقْتُ السِّجْنَ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ أَنْتَ اخْتَرْتَهُ حِینَ قُلْتَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ هَلَّا قُلْتَ الْعَافِیَهُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ. [۵]. اسْتَأْذَنَتْ زَلِیخَا عَلَى یُوسُفَ فَقِیلَ لَهَا یَا زَلِیخَا إِنَّا نَکْرَهُ أَنْ نُقَدِّمَ بِکِ عَلَیْهِ لِمَا کَانَ مِنْکِ إِلَیْهِ قَالَتْ إِنِّی لَا أَخَافُ مَنْ یَخَافُ اللَّهَ فَلَمَّا دَخَلَتْ قَالَ لَهَا یَا زَلِیخَا مَا لِی أَرَاکِ قَدْ تَغَیَّرَ لَوْنُکِ قَالَتِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ الْمُلُوکَ بِمَعْصِیَتِهِمْ عَبِیداً وَ جَعَلَ الْعَبِیدَ بِطَاعَتِهِمْ مُلُوکاً قَالَ لَهَا یَا زَلِیخَا مَا الَّذِی دَعَاکِ إِلَى مَا کَانَ مِنْکِ قَالَتْ حُسْنُ وَجْهِکَ یَا یُوسُفُ فَقَالَ کَیْفَ لَوْ رَأَیْتِ نَبِیّاً یُقَالُ لَهُ مُحَمَّدٌ یَکُونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ أَحْسَنَ مِنِّی وَجْهاً وَ أَحْسَنَ مِنِّی خُلُقاً وَ أَسْمَحَ مِنِّی کَفّاً قَالَتْ صَدَقْتَ قَالَ وَ کَیْفَ عَلِمْتِ أَنِّی صَدَقْتُ قَالَتْ لِأَنَّکَ حِینَ ذَکَرْتَهُ وَقَعَ حُبُّهُ فِی قَلْبِی فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى یُوسُفَ أَنَّهَا قَدْ صَدَقَتْ وَ أَنِّی قَدْ أَحْبَبْتُهَا لِحُبِّهَا مُحَمَّداً ۹ فَأَمَرَهُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَنْ یَتَزَوَّجَهَا. (بحار الانوار، ج۱۲، ص۲۸۱). [۶]. قِنطار، یک واحد وزن در قدیم است که به چهار هزار دینار، یکصد هزار دینار، یکصد صد مثقال… میگفتهاند. [۷]. امالى، شیخ صدوق، مؤسسه بعثت، قم، دار الثقافه، ۱۴۱۴ ق، ص ۵۲، ح ۷٫ [۸]. امالى، شیخ طوسى، ص ۴۵۷، ج ۱۰۲۱ و بحارالانوار، ج ۱۲، ص ۲۷۰، ح ۴۶٫ |