هر که او همرنگ یار خویش نیست – عشق او جز رنگ و بویی بیش نیست
از بچگی در خانواده ای بزرگ شدم که حجاب برایشان بسیار اهمیت داشت. اما من بی توجه و خودرای بودم. دوست داشتم اگر چیزی را به عنوان پوشش انتخاب می کنم کاملا نظر خودم باشد. خلاصه از نصایح مادر و نگاه های پدرم از رو نرفتم تا اینکه …
دوم دبیرستان که بودم از آنجا که خانواده ی ولایتمداری دارم و عشق آقا، روزی یکی از دوستانم در مدرسه سر بحثی که در مورد ولایت فقیه می کردیم از نوع تحلیل های من خوشش آمد و گفت: تو که آنقدر آقا را دوست داری و دفاع می کنی پس چرا رنگ و بوی او را نداری؟ خودش چادری بود و من از این حرف او، بعد از حرف های قشنگ و سربلندی ای که از گفتنشان داشتم، فقط شکستم …
عاشق رنگ معشوق می گیرد و … ولی این عاشق خودسر هنوز گرفتار منیت و خودخواهی بود!
انگار عمری خواب باشی و یک دفعه با یک پارچ آب یخ بیدارت کنند. حس شرمندگی آن روز و سکوتم بعد از شنیدن حرف آن دوست، تا عمر دارم داغیست بر دلم.
بعد از آن روز حس کردم که نماد آقا هستم و اینگونه که فعلا هستم دارم در خیابان آبروی ایشان را به تمسخر می گیرم. نگاه سنگین آدم ها طاقتم را به انتها رساند و یک روز بعد از ظهر به تنهایی راهی پارچه فروشی شدم و … با یک قواره چادر مشکی سرمست و بیدل راه خیاطی را پیش گرفتم. آم روز بعد از ظهر با چادرم به خانه برگشتم تکه ای از خودم که انگار سالها از هم دور بودیم و حالا تنگ در آغوش هم بودیم، تا امروز که نشان افتخار عاشقی ام بوده و بر سرم خودنمایی می کند. این ها را تا الان برای کسی نگفته بودم.
تقدیم به هم کیشان عاشق
عاشق ولای علی و آل علی
متن فوق دلنوشته خانم مستعان بر گرفته از کتاب “چی شد چادری شدم” سرکار خانم عالیا نراقی عراقی، انتشارات نوای دانش